سلام دوستان
من از کاربران قدیمی اینجام.. قبلاً هم به خاطر مشکلم مطلب فرستاده بودم ولی هنوز حل نشده،.
من امسال تازه رفتم توی ۲۶ سالگی، چادری نیستم ولی اعتقادات مذهبی دارم، تا الآن دوست پسر و این چیزها نداشتم،. مشکل ظاهر هم ندارم. ولی خب با توجه به شرایط اقتصادی جامعه و یه سری مسائل دیگه مورد ازدواج کم برام پیدا میشه. البته الآن مشکلم ازدواج نیست، چیزی که ذهنم رو درگیر کرده اینه که مدتها پیش من از رفتارهای یه پسری که کلی هم ازم بزرگتره فکر کردم بهم علاقه داره و منم کم کم بهش علاقه پیدا کردم و بقول امروزی ها روش کراشم.
متأسفانه از یه راههایی و با امتحان کردنش متوجه شدم ایشون اون پسر به ظاهر بچه مثبتی که نشون میده نیست، هیچ وقت هم وارد ارتباط مستقیم باهاش نشدم،، بعدها هم دیگه به من اون توجه نشون نداد و نمی ده. ولی با این حال فکرش دست از سرم بر نمی داره دلم براش تنگ میشه و دلم می خواد باهاش باشم حتی به فکر ازدواج باهاش نیستم و حتی دوست ندارم اسم این علاقه رو بذارم عشق، ولی همه ش دل تنگش میشم
نمی دونم شایدم به خاطر خلاء عاطفیه، شایدم چون شاغل نیستم وقت آزاد دارم، چون من خیلی خیال پردازم قوهی تخیلم قویه، همه ش تو خیال منه، خیلی هم احساس تنهایی میکنم با اینکه خانواده م بد نیستن،
بارها وسوسه شدم بهش مستقیماً ابراز علاقه کنم ولی همه ش میترسم چون می دونم اگه بگه نه با اینکه می دونم از اینها نیست که با لحن خیلی بد بگه ولی باز هم غرورم له میشه، اگه بگه آره هم ممکنه به بیراهه کشیده بشم،. یه مدت کوتاهی راحت داشتم فراموشش میکردم امّا باز تو فکرش افتادم، همه ش روش حس مالکیت دارم. با اینکه موقعیت دوستی از طرف پسرهای هم سن خودم برام هست ولی چشم هام فقط این رو می بینه.
چند ماه پیش یه خواستگار داشتم گفتم ازدواج میکنم و از شر خیال این آقا خلاص میشم ولی خانواده م نذاشتن و گفتن مناسب نیست.
موندم بین دو راهی، می دونم که بودن باهاش احتمال خیلی زیاد باعث گناه میشه،. اصلاً خودم هم نمیفهمم تو چه حالی هستم، انگار گیج و دیوونه شدم بین خواستن و نخواستنش موندم.
خواهش میکنم سرزنشم نکنید فقط از عواقب این کار بگین تا بلکه تلنگری بشه برام،.
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۲۳۰۸ بازدید توسط ۱۸۱۰ نفر
- يكشنبه ۱۴ فروردين ۰۱ - ۲۰:۳۶