سلام
اول بگم که حالم واقعاً بده، دو سه هفته از قطع ارتباط مون می گذره، یک لحظه حوادث چند ماه پیش از جلو چشمم نمی ره.
دختری حدود سی ساله ام ارشد خوندم پسری دو سه سال بزرگتر بهم معرفی شد با مادرش دیدمش و کلی صحبت کردیم بعد از دو ماه جلسه رسمی تو خونه ما برگزار شد امّا متأسفانه نمیدونم به چه علت امّا مادرش از خانواده من خوشش نیومد این فقط یه احساس بود شاید چون خودشون پولدارتر بودن و ده جای قبل از ما که رفته بودن از خانوادههای اعیان بود. امّا من خانواده متوسط سالم تحصیلکرده و ...
البته اون پدر و مادرش هم تحصیلکرده بودن که پدر و مادر من ساده و سواد پایین، پسر به امید اینکه خانواده به نظرش احترام بذارن منو نگه داشت و قول داد حتی اگه نخوان خودم تنها میام امّا آنقدر تحت سلطه خانواده ش بود که نتونست اقدامی کنه من که روز به روز بهش علاقه بیشتری پیدا کردم خانواده ش بهم زنگ زدن و غیرمستقیم گفتن پسرمون رو ول کن.
منم بهم برخورد که پسر شما تا حالا منو نگهداشته، من که همون اول میخواستم تکلیف معلوم شه بالاخره با فشار و گریههای مادرش و تحقیر پدرش رابطه ما تمام شد ازش خبر دارم که اصلاً شرایط خوبی نداره و پر از درده.
عشقم داره جلو چشمم از دستم میره، از طرفی به خاطر خواستگارانی که باب میل مادرم بود و من رد کردم ترسیدم بگم این قضیه تموم شده از تیکههایی که مامانم نگه می داره ترس دارم که این هم اون که خودت خواستی.
ببین همه رو رد کردی این هم ولت کرد، حرف هایی که خنجر تو دلم می زنه، من موندم با دو تا غصه.
- عشق رو به زوال
- و زخم زبونهای خانواده که از این قطع رابطه اطلاع ندارن و دارن خودشون رو برای عقد من آماده می کنن.
میخوام بمیرم ولی دوباره اون زخم زبون ها رو نشوم، راهی هست که برگرده؟ باید چه کار کنم.
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۴۲۵۱ بازدید توسط ۳۲۵۲ نفر
- شنبه ۲۸ آبان ۰۱ - ۲۱:۲۷