سلام
میخواستم از شما در مورد اضطرابم و حملات پانیک کمک بگیرم
الآن بعد حدود ۲۰ سال هنوز دست از سرم بر نداشته از وقتی شروع شد که بچه بودم در حد اضطراب های بچگونه، بعد کنکور لعنتی و دانشگاه شروع حمله هام بودن، از هر چی مدرک متنفرم که به خاطرش من به این حال دچارشدم. بعد از کلی دکتر و دارو روانشناس و مشاور و کتاب و...
به زور ی لیسانس گرفتم و بعد ازدواج کردم کم به خاطر روحیه ی همسرم که شوخ و شیطون و مهربون بود و ی دوست خوب بعد ی مدّت شکنجه تنهایی به خاطر ترس هام.
و بعدش بارداری هام کاملاً تغییر کردم و به آرامش رسیدم اون قدر که نه از جمعی وحشت داشتم و نه از چیزی میترسیدم بچه هام بزرگتر شدن و باز حملهها شروع شدن.
ولی ایندفه شدیدتر و خسته کننده تر هر لحظه گوشی به دست با شوهرم حرف میزدم که بیا من الآن سکته میکنم و چقدر تو راه اورژانس و دکتر تا حالا که بچه هام مدرسهای شدن، مردن هر روز خیلی دردناکِ زجر کشیدن هر روز، ترس از همه کس و همه چیز.
احساس میکنم همسرم هم خسته شده دلم براش و بچه ها می سوزه و این حالم رو بدتر می کنه
حالا می خوام ببینم کسی تجربه یا راهکاری داره؟
دوره های ماهیانه ام مثل مردن و زنده شدن برام عذاب آور شده چون هر روزم دلشوره و اضطرابِ و حملات شدیدتر.
شرمند طولانی شد هر چند ی ذره از دردهام بود این جملات...
← تجربیات پزشکی (۳۲۲ مطلب مشابه)
- ۱۶۶۴ بازدید توسط ۱۰۷۸ نفر
- سه شنبه ۲۳ شهریور ۰۰ - ۲۰:۳۴