سلام دوستان
من مشکلی دارم که بدجور داره بهم ضربه میزنه . موضوعات مشابه رو تو سایت های مختلف و حتی این وبسایت سرچ کردم ولی چیزی دستگیرم نشده. اولش کمی راجب خودم توضیح بدم.
22 سالمه و مجردم. درسمو تازه تموم کردم. تو برخوردم با اطرافیانم حداکثر سعیمو میکنم که کسی به واسطه کلام یا رفتارم ازم ناراحت نشه. دختری م که تا این سن خدا رو شکر با هیچ پسری ارتباط نداشتم بجز یه مورد. حتی وقتی بیرون میرم مثلا با فروشنده ها انقدر خشک و رسمی برخورد میکنم که حتی ممکنه کلمه عصا قورت داده رو بشنوم . خلاصه کلام بگو بخند نمیکنم از قصد با ناز حرف نمیزنم. محجبه م نه خشکه مذهب چون به تیپم حتی بیشتر از یه خانوم مانتویی اهمیت میدم. میخوام بگم تا حالا بخاطر برخوردم کسی تو خیابون دنبالم راه نیفتاده.
اما مشکل من اینه که حدود سه سال پیش تو مجازی یه آقایی ازم راهنمایی خواست که کم کم نفهمیدم چی شد هر روز با هم چت میکردیم حرفی هم از دوست داشتن نبود. طوری که تا شش ماه حتی جرات نداشت شماره یا عکس ازم بخواد ولی بعدش شماره و عکس رد و بدل شد .
البته عکسام محجبه بودن فقط کمی موهام مشخص بود و چادر نداشتم. تازه بعد یه سال راضی شدم تلفنی حرف بزنیم اونم تو کل مدت رابطه همش سی بارم نشد. اون آقا فروشنده بودن و بعد یه مدتی رفتن سربازی. نمیشد همو حضوری ببینیم چون شهرامون متفاوت بود. متاسفانه تو فامیل ما باب هست که دخترا بین 18 تا 21 سالگی ازدواج کنن منم خواستگارای زیادی داشتم.
بحث ازدواجمون پیش اومد میدونستیم نمیشه چون هم مذهب هم شهر هم فرهنگمون متفاوت بود. خواهر و مادر من در جریان بودن و خواهر و زن داداش و پسر عمه ایشون. قرار شد خانواده هامونو راضی کنیم. تفاوت مذهب سد بزرگی بود. ولی کلا ورق برگشت. اسفند ماه 95 بود که دوباره بحث ازدواج مطرح شد و یه قهر سه روزه داشتیم سر اینکه میگفت نمیتونم از دستت بدم ولی خانواده هامونم راضی نمیشن.
اینم بگم خودش میگفت همه دوستام حسودی میکنن بهم که چقدر طرف رابطه ت دوست داره و به فکرته چون راجب سربازی خیلی واسش زحمت کشیدم. یا اینکه مادرش خداش بود ولی اعتراف کرد که اگه کسی بخواد بخاطر من از جونش بگذره اون تویی تا مادرم. خیلیا باور نمیکنن ولی واقعا رابطه مون پاک بود.
خیلی ها از هم دورن ولی رابطه شون ناپاکه ولی خدا میدونه تو اون دو سال و نیم یه بارم راجب روابط جنسی صحبت نکردیم یا حتی اگه تو عکسی که میفرستادم یه ذره موهام بیشتر مشخص بود یا رژم پر رنگ بود میگفت دوباره اینجوری عکس نفرست یا حتی یه بارم عزیزم جان اینا نگفتیم بهم چون هر دو به شدت مغرور بودیم .
دقیقا مثل دو تا دوست همجنس که با هم حرفاشونو در میون میذارن. هیچوقت تنهاش نذاشتم حتی شب هایی که تا صبح نگهبان بود بیدار میموندم تا خوابش نبره یا واسش هدیه پست کردم پادگان با نهایت لذتی که از خریدم واسش بردم و گفت دوستام همه حسودیشون میشه یا موارد دیگه.
اسفند ماه بعد از قهرمون بود که حس میکردم سرد شده همش میگفت پیامتو ندیدم. گوشیم سایلنت بوده کارام تو اداره زیاده خسته م این حرفا. من سعی کردم خوشبین باشم و بازم رابطه رو گرم نگه داشتم چند بارم بحثش پیش اومد که گفتم نکنه کس دیگه ای مد نظرته که اونم میگفت خیلی منفی بافی خیلی یه فکری بکن.
انقدر بهم گفته بود منفی که بهم تلقین شده بود مشکل روانی دارم. تا اینکه یه روز یکی از دوستام که خودش زیادی اهل دوست پسر و این چیزا بود بهم گفت فلانی تو حیفی تو یه دختر همه چی تمومی ولی کاش همون ارتباط چتی رو هم نداشتی از کجا معلوم پسره فقط با تو باشه. دو ماه تمام همش بهم میگفت تموم کن اعتماد نکن. یه روز که اعصابم داغون بود حرفای دوستمو به اون آقا گفتم ایشونم گفت اون از حسودیشه و کس دیگه ای تو زندگیم نیست. نمیدونم چی شد ازش پرسیدم اگه خانواده ها کوتاه نیان تو هم مثل من ازدواج نمیکنی؟
شاید فک کنید احساسی م ولی من واقعا عاشق شده بودم. ایشونم گفت نداشتنت سخته من باید با بقیه خودمو سرگرم کنم تا یادم بره نداشتنت. دنیا رو سرم خراب شد بحث کردیم آخرش خودش گفت اشتباه کردم. خیلی اهل نماز و قرآن و حق الناس بود.بعد چند روز چیزایی مطرح شد که بهش گفتم خیانت که نمیکنی بهم؟ گفت راستشو بگم اسفندماه بهت خیانت کردم. باورتون میشه کارم به بیمارستان کشید شوک بزرگی بهم وارد شده بود.
بهم گفت وقتی مشتری ها میان مغازه ... و بهم پیشنهاد میدن من چه جوری کنترل کنم خودمو. خلاصه کنم منی که داشتم خانواده مو راضی میکردم رابطه رو واسه همیشه تموم کردم.البته یه هفته بهش فرصت دادم ولی کلا عوض شده بود میگفت رابطه ما از اسفند تموم شده الانم چیزی نشده میخوای ادامه بده ولی ازم توقع وفاداری و خوب بودن نداشته باش. باورم نمیشد 2.5 سال واسم نقش بازی کرده بود با اینکه خیلی دوسش داشتم ولی میدونستم ارزش من بالاتر از بودن با همچین آدمیه و فقط گفتم از خدا میخوام درد خیانت رو بچشی و رابطه ما بعد 2.5 سال تموم شد.
بماند که دو ماه تمام همش بی خوابی سردرد گریه لاغری بیمارستان و از همه مهمتر الان بی اعتمادی به همه و متاسفانه پرخاشگری. ارتباطم و با خدا و خانواده بیشتر کردم. من که خدای آهنگ بودم الان حتی از تیتراژ سریالا فراری م و 6 ماهه آهنگ گوش ندادم تا یادم نیاد. همه چیشو پاک کردم. خانواده به شدت اصرار دارن ازدواج کنم ولی تا اینجوریم نمیشه فکر میکنم همه خیانت میکنن.
خدا رو شکر با هیچ پسر دیگه ای نبودم برای پر کردن جای خالیش. خیلی وقتا موقع نماز به شدت گریه کردم ولی واگذارش کردم به خدا. یه اشتباهی کردم ک پروفایلشو سه بار چک کردم ک متن عکساش این بود که " کاش برگرده خدایا حسرت به دلم نذار" فکرم مشغول شده که منظورش منم یا دوس دختر جدیدش ولش کرده.
شش ماه تمامه دارم میجنگم که فراموشش کنم ولی هر چیزی منو به یادش میندازه هنوزم با قرص خواب میخوابم . همش فکر میکنم الان پشیمونه یا نه دلتنگمه یا نه ؟
ازتون میخوام بهم راه حل بدید به سرم زده خانواده مو راضی کنم برم الکترو درمانی شاید فراموشش کردم .
مطمئنم که تقاص دل شکسته منو میده یا شایدم داده ، نمیخوامم برگرده چون نه حرمتی مونده نه علاقه نه اعتمادی . میدونم کامل فراموش نمیشه ولی جوری قضیه خیانتش بعد شش ماه واسم تازه ست انگار دیروز اتفاق افتاده .
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← دوستی به قصد ازدواج (۱۲۵ مطلب مشابه)
- ۷۲۶۵ بازدید توسط ۴۹۶۱ نفر
- جمعه ۸ دی ۹۶ - ۱۸:۱۰