سلام
دختر جوانی هستم که زندگی ام در یک کلمه بیان میشود "تظاهر کردن"
از زمانی که به یاد دارم تا به حال سختی های زیادی از جمله مشکلات مالی دروغ های فروان جنگ و دعواهای ساعتی خیانت های مکرر و پرونده طلاق والدین دو به هم زنی دیگران و غیره هم اکنون هم، بیماری شدید خودم حال مرا دگرگون کرده کنار امدن با مشکلات برایم خیلی سخت بود اما تظاهر به نداشتن مشکل یا داشتن خانواده ای عالی جلوی دوست و اشنا برایم سختر بود .
از اینکه درد هایم را مخفی کنم مشکلی نداشتم اما از رفتارهای ظاهری و شاد بودن های دروغی خسته شده ام ، نیامدم اینجا که از بدبختی هایم برایتان حرف بزنم چند سالی میشود که دچار بیماری سخت و دردناکی شدم که حتی اسمش هم حالم را به هم میریزد .
ظاهر زیبا و موهایم همه را از دست دادم هر وقت خودم را میبینم اشک هایم بی جهت راه می افتد ولی مادر یا خانواده زیاد برایشان مهم نیست میگویند هزار نفر در دنیا مثل تو چقدر پر از امید زندگی می کنند اما امید من سال ها پیش گرفته شده تک فرزند نیستم برادر کوچکتری هم دارم و انتظار درک بالا از او ندارم طی این چند سال بدلیل بی توجهی های والدینم به خود سختی های زیادی را تحمل کردم چرا که فکر میکنم بیماری فعلی ام نتیجه همان درد های فراوان روحی ایست که کشیده ام .
توکلم آن موقع ها به خدایی بود که همه چیز را برایم سخت تر کرد نمی دانم باید از خدا گله مند باشم یا دنیا و ادم هایش. ادم هایی که مرا شاد و بی غم می خوانند و مدام به من می گویند چه مشکلی داری که این همه گرفته و گوشه نشین هستی وقتی خوشبختی؟ و شروع میکنند به حرف های تکراری روی اعصاب.
مادرم مخالف این هست که از بیماری ام به دیگران بگویم و عصبانی میشود چند باری به او گفتم بگذار به بقیه بگویم چقدر مشکلم سخت است که اینقدر راحت قضاوت نکنند خودش هم عادتش این است بگوید شوهرم خوب بود یا فرشته بود پس برای کدام عادت های مزخرفش از او جدا شدی؟ برای چه زندگی ما را خون کردید؟ بخاطر کدام اخلاق گند و یا رفتار خودت نتوانستی مردت را نگه داری بخاطر تظاهرهایت بخاطر.. اما به گوشش نمیرود .
میخواهم بدون توجه به حرف مادرم به اطرافیان وضعیت فعلی خودم را بگویم که هر حرفی به دهنشان امد نگویند ولی از تاسف این جماعت حالم بد میشود نمی دانم چه کنم؟ خیلی سعی میکنم امید داشته باشم لبخند بزنم اما هر روز که میگذرد حالم گرفته تر میشود قضا و حکمت خدا چیست که دختری به سن من باید اینقدر درد و رنج بکشد ؟از همه ی این قرص ها و دوا درمون ها خسته شده ام از تمام ادم های اطرافم که تا به حال کسی را نداشتم که درکم کند خسته شده ام
باز هم از داشتن امید حرف میزنید . امید برای چی برای این زندگی؟ برای در کنار این ادم ها بودن؟ اگر شما هم مثل بقیه قضاوت های نابجا میکنی یادت باشد تا جای کسی دیگر زندگی نکنی دردش را نمی فهمی همه ادم ها مثل هم نیستند.
مرتبط:
گناه دروغگویی بخشیده میشه؟ راه جبرانش چیه؟
راهنمایی در مورد توبه از دروغ و جبران گذشته
با شوهری که زیاد دروغ میگه باید چیکار کرد ؟
اگه دروغم افشا بشه باید از خونه فرار کنم
به خاطر دروغ های نامزدم دارم به جدایی فکر می کنم
برای جلب توجه، به دروغ گفتم که بیماری قلبی دارم
از خدا طلب بخشش و مغفرت کردم یعنی میپذیره ؟
← مسائل زنان (۱۸۵ مطلب مشابه)
- ۲۰۹۳ بازدید توسط ۱۵۸۰ نفر
- پنجشنبه ۱۸ آذر ۹۵ - ۲۲:۴۰