سلام..
من بیست سالمه و به غیر از خودم چهار تا خواهر و یه برادر دارم که همشون بزرگتر از خودمن.. دو تا از خواهرام و برادرم ازدواج کردن. دامادامون رو بیشتر از برادرم دوست نداشته باشم کمتر از اون دوست ندارم... تو خانواده ما همیشه ی حس خواهر برادری واقعی بین ما و دامادامون بوده و همیشه هممون تو هر شرایطی پشت هم بودیم.
وقتی دور هم جمع میشدیم خاکی و بی شیله پیله با هم خوش میگذروندیم و هیچوقت با وجود دامادامون حس نکردیم غریبه ای بینمونه و واقعا جزیی از خانوادمونن.
هیچوقت حسادت و چشم و هم چشمی تو خانوادمون جایی نداشته و هیچوقت واسه همدیگه با داشته هامون کلاس نذاشتیم ولی تمام اینایی که گفتم ی استثنا داره و اون هم زن داداشمه...
برادرم بیست و هشت سالشه قدش یک و هشتاد و هفته.. چشمای آبی فوق العاده زیبایی داره ولی اهل دوست دخترا و این چیزا نبود و با همسرش از این طریق که خواهر یکی از هم دانشگاهیای خواهرم بود و به پیشنهاد خواهر و مادرم رفتن خواستگاریش ازدواج کرد..
اینم بگم که ما تهرانیم و زن داداشم ... قدش با کفش پاشنه دو متری به شونه داداشم هم نمیرسه و بعد از ازدواجش فوق العاده چاق شده.
ولی مشکل هیچ کدوم اینا نیست و این ایرادا در وهله اول به چشم هیچ کس نیومد.قبل از ازدواجشون ظاهر خیلی ساده با آرایش معمولی و لباسای ساده میپوشید..اما اگر الان که یکساله ازدواج کردن و ساکن تهرانه ازش یه عکس بگیرید و با عکس یکسال پیشش مقایسه کنید به هیچوجه قادر نیستین تشخیص بدین که این همون آدمه..
چه از لحاظ شخصیتی و چه از لحاظ ظاهری صد و هشتاد درجه تغییر کرده. اوایل که وارد خانواده ما شد من و خواهرام به این امید که زن یه دونه داداشمونه و بعلاوه اومده تو شهر غریب و کسی رو اینجا نداره سیل محبتمون رو به طرفش سرازیر کردم ولی انقدر جواب محبت رو بد داد و از محبت سو استفاده کرد که همه رو از خودش روند..
با گستاخی و بی محبتی تمام جواب تمام محبت ها رو داد.. از وضع ظاهرشم که واقعا نمیدونم چی باید بگم... اصلا انگار نه انگار همون دختره... هفت قلم آرایش غلیظ مانتو کوتاه شلوار تنگ کفش پاشنه بلند و البته تمام این خریدا ماهی یه بار و از گرون ترین پاساژای تهران باید انجام شه..
تو خونه دست به سیاه و سفید نمیزنه در صورتی که قبل از ازدواج واسه داداشم کلی از استعداد کدبانویی و آشپزیش حرف زده بود. الان یکساله ازدواج کردن ولی انقدر خرج ظاهرش و چیزای الکی میکنه که داداشم با اینکه بابام براش خونه خریده و حقوق خوبی هم میگره کلی رفته زیر قرض و بدهکاری.
اصلا همه اینا به کنار فضای صمیمیو خاکی خونمون رو با ادا و اصول و کلاس گذاشتن و عشوه ریختناش خراب کرده.
داداشم هم فکر میکنه مثل خواهرای خودش بی ریا و تو جمع خانواده اینجوریه ولی تو رفتارای داداشم هم میشه نشونه های نارضایتی رو دید.. باور کنید ما اصلا خانوادمون طوری نیست که بخوایم با کسی لج کنیم یا هیچ کدوممون قصد نداریم خواهر شوهر بازی در بیاریم و با وجود تمام این رفتارا همیشه بیشترین احترام ممکن رو بهش گذاشتیم .
ولی واقعا به نظر شما این درسته که اون جواب محبت مارو با گستاخی و بی محبتی داد؟! این درسته که از شهرستان اومده و اینجوری داره از سادگی داداشم سو استفاده میکنه و انقدر انداختش زیر قرض؟!
بخدا من و خواهرام با اینکه وضع مالیمون خدا رو شکر بد نیست هیچوقت چنین توقعاتی نداشتیم.
دوستان اگه میشه راهنماییم کنید که چه رفتاری باید نشون بدم. چه جوری باید همون سادگی و خاکی بودن رو به جمع خانوادمون برگردونم؟! آخه چه جوری میتونم همونجوری که رو دامادامون که تو هر شرایطی از زندگیم پشتم بودن و واقعا مثل برادرمن رو زن داداشم که همچین آدمیه حساب خواهری بکنم...
خواهش میکنم راهنماییم کنید که چه رفتاری باید داشته باشم. با وجود همه این کاراش دلمم براش میسوزه.. حس میکنم تو زندگیش کمبود داشته که الان رفتارش, اینطوری شده!
مرتبط با رابطه عروس با خواهر شوهر:
از عروس به خواهر شوهر، بیا رابطه خوبی داشته باشیم!
میشه خواهر شوهر رو مثل خواهر دوست داشت؟
یکی از مشکلات زندگی من خواهر شوهرمه
خواهر شوهر کوچیکم محیط شخصی برامون باقی نذاشته!
با خواهرهای شوهرم مشکل پیدا کردم؟
← مسائل متفرقه (۷۵۸ مطلب مشابه)
- ۶۸۱۹ بازدید توسط ۴۸۸۳ نفر
- شنبه ۷ شهریور ۹۴ - ۲۳:۰۰