سلام دوستان
دوستان من نزدیک 28 سالمه . خانمم . 18 سالم بود وارد دانشگاه شدم . از بچگی رو درس خوندنم تاکید داشتن چون بیشتر فامیلامون تحصیلکرده ،استاد،مهندس،کارمند تشریف دارن . منم انتظاراشونو براورده میکردم و درس خون بودم و مدال اور یه رشته رزمی ... .
اما جو خونه و طایفه ما یه جورای مبتذل و جلفه منظورم اینه از نظر بیشتر خونواده های ایرانی ،طایفه ما جلف و ... به حساب میان .. از دید اکثریت، مهمونیامون مختلط و زن و مرد ارایشکرده لباسای باز، با هم بگو بخند و خوش و بش دارن و بعضیاشونم پاشونو فراتر از اینا گذاشتن .
من تو این جو بزرگ شدم و فکر میکردم همه همین شکلین تا وارد دانشگاه شدم . همیشه تو چشم بودم به خاطر درسخون بودنم و هیکل و ظاهر و رفتارای ظاهرا جلفم .. یعنی بقیه فکر میکردن من جلفم چون نه تنها شرمی از پسرا و استادا نداشتم بلکه گاهیم باهاشون گرم بودم پیشنهاد زیاد داشتم تا اینکه یکیشونو که به نظر از همه بهتر بود جواب دادم مدتی با هم بودیم تا اومد خواستگاری ... خونوادشون سنتی بودن و با ما اختلاف داشتن ..
8 ساعت از خونه پدریم فاصله داشتم چون مطابق میلشون ازدواج نکرده بودم تقریبا طردم کردن اما عمر خوشبختیمون کم بود ما جدا شدیم .
مادرشوهرم تهمت هرزگی و بدنامی بهم زد و اخرشم موفق شد همسرم بد اخلاق و شکاک و لجباز شده بود و اواخرا کتکم میزد تا اینکه جدا شدیم . برگشتم شهر خودمون و خونه پسرعمومو اجاره کردم و تنهای زندگی میکردم مدتی .. تونستم زندگیمو سروسامون بدم البته با کمک فامیلامون ... هر چند به خاطر طلاقم اونارم مقصر میدونستم .
خلاصه کمک کردن درسم تموم شد شاغل شدم و رفتم سرکار ... مردای زیادی اطرافم بودن وقتی میرفتم مثلا سر قرار وقتی میفهمیدن مطلقم و تنها زندگی میکنم همه جوره پیشنهاد اخلاقی و غیر اخلاقی میدادن واسه همین محل کارم نذاشتم بفهمن مطلقم .
الیته مدتی با یه پسر مذهبی و با مرام دوست بودم که خیلی عاشق معرفت و مردونگیش بودم ازم حمایت میکرد مالی ،کاری و هرطور که میتونست بدون اینکه ذره ای فکر سو استفاده باشه ازم حتی دستمم نمیگرفت و همیشه با احترام باهام رفتار میکرد فقط حمایتم میکرد .
تنها کسی بود که اگه پیشنهاد صیغه میداد قبول میکردم اما خب نداد ... هیچ وقت .. . فقط حمایتم میکرد تا وقتی که ازدواج دائم کنم و مشکلی پیش نیاد . نزدیک 2 سال اقا پسری خوب و پولدار منو زیر نظر داشتن ولی نمیدونستن من مطلقم .
تا اینکه جدی برا خاستگاری اقدام کردن اون موقع جریان مطلقه بودنمو براشون گفتم اولش چن روز رفت و خبری ازش نبود و تو خودش بود اما منم با اینکه دوسش داشتم و ازش خوشم میومد نمیرفتم سراغش منتظر شدم خودش بیاد که اومد و الان یک ساله ازدواج کردیم ... همه چی خوبه خونوادش دوسم دارن دوسشون دارم . همه چی خوبه اما من درونم اشفتست
چند تا سوال ؟
من ارامش ذهنی ندارم . فکر میکنم چون سال هاست برا خدا بندگی نکردم نماز و روزه یادم رفته حتی، واسه همین خدا تو بهترین سالهای زندگیم تنهام گذاشت و طلاق و مشکلات شدید دیگه تجربه کردم نظر شما چیه؟
دوما حس میکنم برا شوهرم نقش بازی کردم . حس میکنم بعدا پشیمون میشه و معترض میشه که دلشیفتش کردم . از خودم میپرسم اگه از اول میدونست مطلقم بازم عاشقم میشد و پا پیش میذاشت؟ من با بیشتر فامیلام قطع رابطه کردم چون همسرم رو حجاب و اخلاقیات تاکید داره و من نمیخوام خیلی در جریان وضع فامیلام باشه .
به نظرتون چکار میکنه اگه بفهمه من قبلا مثلا با پسرای فامیل دور هم جمع میشدیم و میرقصیدیم و جلوشون حجاب نداشتم ؟
اصلا دوس ندارم گذشتمو اما خب دیگه وضع همین بوده و منم نمیدونستم برام مشکل ساز میشه . هر روز با خودم تصمیم میگیرم روز بعد غسل میکنم و نمازمو میخونم اما این اتفاق نمی افته ، چکار کنم؟
نگرانم با خودش فکر کنه من براش نقشه کشیدم هر چند تا حالا هیچ حرفی نزده و روز به روزم بیشتر عاشقم میشه . من زندگیم خیلی خوبه هیچ مشکلی ندارم اما درونا حس میکنم گناهکارم بابت گذشته و روحم جریحه دار شده . نمیتونم عمیقا خوشبختیمو حس کنم . به نظرتون چه جوری ذهنمو اروم کنم؟ گناهامو چه جوری پاک کنم ؟
ممنون از همه
مرتبط:
چرا بعضی از خانم های متاهل به ما میگن ازدواج نکن !
دخترانی که در سن پایین ازدواج می کنن پشیمون میشن ؟
مطلقه ام، می ترسم خواستگارم بعد از ازدواج پشیمون بشه
میترسم خانم آینده م از دیدن هیکل لاغرم از ازدواج با من پشیمون بشه
میترسم بعدا پشیمون بشم که چرا باهاش ازدواج کردم ؟
میترسم بعد از ازدواج از انتخابم پشیمون بشم
نگرانیم اینه که بعد از ازدواج یهو الکی پشیمون شم
← ازدواج مجدد (۷۴ مطلب مشابه) ← ازدواج زنان مطلقه یا بیوه (۷۷ مطلب مشابه)
- ۵۶۸۵ بازدید توسط ۴۲۰۲ نفر
- چهارشنبه ۳ خرداد ۹۶ - ۰۰:۱۸