سلام
من تقریبا 19 سالمه.
من و پسر داییم که تقریبا 2 سال ازم بزرگتره از بچگی عیدها و تابستونا رو خونه بابا بزرگم سپری میکردیم تو روستا ... از حدود هفت هشت سال پیش یه حس دوس داشتنی تو وجودمون نسبت به همدیگه بوجود اومد ولی هیچکدوممون به اون یکی نگفتیم ... تا اینکه سه سال پیش ایشون بطور مستقیم بهم فهمون که دوسم داره با اینکه منم دوسش داشتم ولی از ترس اینکه فریبم بده خیلی بد و بیراه بارش کردم اونم دیگه بعدش چیزی نگفت ...
دوباره پارسال ازم خاستگاری کرد، خداییش منم خیلی دوسش داشتم و دارم، دیگه نتونستم جلوی احساساتمو بگیرم .. ارتباطمون شروع شد ...
اولش بدون اطلاع خانواده ها بود بعدش به داداشش گفتیم ... تقریبا یک ماه پیش خواهر بزرگم فهمید و به پسر داییم تذکر داد، این شد که تصمیم گرفتیم تا زمانی که شرایطش برا ازدواج مهیا نشده با هم ارتباط نداشته باشیم آخه اون هنوز بیکاره ولی داره سعی میکنه شغل پیدا کنه و در اولین فرصت بیاد خاستگاری...
ما اصلا با هم نمیرفتیم بیرون چون تو دو شهر مختلف زندگی میکنیم، ارتباطمون فقط در حد اس ام اس و تماس تلفنی بود.. اوایل رابطمون خیلی باهاش سر سخت بودم و مثلا میگفتم نباید مثل قبل از رابطمون که بعنوان پسر دایی بهم دست میدادی، دست بدی یا هر وقت پیامی میگف بیا پیش هم بخوابیم، باهاش تند برخورد میکردم ولی بعد چند وقت باهاش راه اومدم و حتی چندین بار در مورد روابط جنسی با هم حرف میزدیم از طریق پیام و تو رویاهامون با هم رابطه جنسی داشتیم ولی هیچوقت تو واقعیت با هم تماس نداشتیم فقط دو سه بار برا سلام کردن به همدیگه دست دادیم ...
خیلی عذاب وجدان دارم و پشیمونم از اینکه این رابطه رو شروع کردم ... توبه کردم ولی میترسم بزنم زیرش .... الان خیلی آشفتم و آرامش ندارم با خودم میگم دیگه آینده خوبی ندارم ... میترسم اگه با هم ازدواج کردیم این رابطه مخفیانه یه سرکوفت بشه برام یا اینکه خانواده هامون بفهمن که قبلا رابطه پنهونی داشتیم....
خیلی احساس گناه میکنم... بنظرتون آینده خوبی میتونم داشته باشم یا نه؟؟؟؟
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۲۴۰۸ بازدید توسط ۱۸۴۷ نفر
- پنجشنبه ۲۱ اسفند ۹۳ - ۱۶:۵۳