سلام
الآن که دارم این پست رو می نویسم بعد از یه گریه حسابی از این همه دعوا درمونده شدم من یه دخترم، سنم 30+سال، شاغلم، بابام نمی تونه برام جهیزیه بخره، منم از صبح تا شب کار می کنم هم اگه چیزی بخوام می خرم هم پس انداز می کنم، فقط برای وعده های غذا خرجم رو دوش خانواده افتاده.
متأسفانه تا حالا خواستگارهای که داشتم برام مناسب نبودن و نتونستم ازدواج کنم، روز به روز بیشتر توسط خانواده م تحت فشار قرار می گیرم، مخصوصاً برادرم، هر چی از دهنش در میاد میگه حتی یه خوراکی کوچک یه شکلات اگه برای خودم خریدم و بهش ندادم این قدر سرم داد میکشه این قدر تحقیرم می کنه که چقدر گدا هستی حتی غذا هم نمی ذاره زیاد بخورم ازم برمیداره میگه مگه پولش رو دادی که این قدر می خوری.
مدام تو خونه بهم میگن مفت خور، شاید باور نکنید هر روز صبح باور کنید هر روز تا بیدار میشه شروع می کنه به یه چیز من گیر میده و داد و فریاد و سرزنش مدام پیش مامانم از من بد میگه چندین بار تصادفاً خودم دیدم و شنیدم که داشت رفتارهای منو یه جوری برای مامانم توجیه میکرد که منظور منو جور دیگه ای جلوه بده همه رو علیه من تحریک کرده.
منم خسته شدم از این که همه ش باید ثابت کنم که این طور که فکر می کنن نیست واقعاً دیگه باورشون شده که اون راست میگه، متأسفانه فرزند اول خانواده هستم رابطه مامان و بابام با هم خوب نیست مامانم اوایل ازدواج چون زود بچه دار شده و منو باردار شده تصمیم گرفته به پای من بمونه و طلاق نگیره منو بزرگ کنه و دیگه ناخواسته برادرهام هم به این دنیا اومدن امّا همیشه به خاطر اینکه به پای من سوخته سرم منت می ذاره.
حتی یه بار بهم گفت کاش تو رو انداخته بودم جلوی سگ ولی پات نمونده بودم، همه ش میگه خدا رو شکر که فقط یه دختر دارم فقط به جرم اینکه من مجردم این دنیا برای بچه های بی سرپرست بهزیستی داره، برای مجرمان زندان داره، برای معتادان گرمخانه داره ولی برای بدبخت ها جایی تو این دنیا نیست من کجا برم؟
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) ← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۳۵۳۰ بازدید توسط ۲۱۹۵ نفر
- چهارشنبه ۳ شهریور ۰۰ - ۲۰:۲۴