سلام
من با خانواده ی زنم مشکلاتی دارم ولی قصد ندارم با این خانواده ی قطع رابطه کنم. من در اوایل ازدواج در مورد مسائل زندگی با همسرم تعریف می کردم و نظرشون رو می پرسیدم. ایشون هم دقیقا همین حرف ها رو به خانوادشون منتقل می کردن و اون ها هم در زندگی ما دخالت می کردن. بعد از مدتی متوجه شدم ما نباید سر هیچ مسئله ای با هم بحث کنیم و هیچ کدام قانع نمی شیم.
ولی از اون طرف خانواده ی همسرم ظاهرا به شدت نگران خانم بنده هستن و مدام در زندگی ما مداخله می کنند. آن ها از همسرم می خوان که شرح کلیه ی اتفاقات روزمره را برای اون ها بده. به فلان شکل و فلان طریق من رو امتحان کنه و نظر من رو در مورد فلان مسئله بپرسه و جوابش رو به اون ها منتقل کنه.
اتفاقا خانواده ی همسرم در بسیاری از مسائل نظرشون با من یکی هست ولی چون در حد پرستش همسرم رو دوست دارن (و یا شاید هم به ایشون حسادت می کنند و من خبر ندارم) سعی می کنند من همیشه طبق میل دخترشان عمل کنم و فکر می کنند به این شکل ایشون خوش بخت بشن.
همسرم بدش نمیاد برای به کرسی نشوندن حرف هاش من و خانوادش رو به جون هم بندازه. من دوست دارم این فضا عوض بشه. این اتحاد توهمی و شیطانی شکسته بشه و خانواده ی همسرم به من به چشم فردی که دخترشان را خوشبخت می کنم نگاه کنم.
ضمنا من متوجه شدم این خانواده و همین طور همسرم هیچ استدلالی رو متوجه نمیشن و مثلا من اگر بگم که دهن لقی دخترشون موجب بی اعتمادی من میشه نخواهند فهمید. دوست دارم به شکلی متفاوتی به این وضعیت خاتمه بدم و یک فضای مهر و دوستی حاکم بشه.
من با خانواده ی زنم مشکلاتی دارم ولی قصد ندارم با این خانواده ی قطع رابطه کنم. من در اوایل ازدواج در مورد مسائل زندگی با همسرم تعریف می کردم و نظرشون رو می پرسیدم. ایشون هم دقیقا همین حرف ها رو به خانوادشون منتقل می کردن و اون ها هم در زندگی ما دخالت می کردن. بعد از مدتی متوجه شدم ما نباید سر هیچ مسئله ای با هم بحث کنیم و هیچ کدام قانع نمی شیم.
ولی از اون طرف خانواده ی همسرم ظاهرا به شدت نگران خانم بنده هستن و مدام در زندگی ما مداخله می کنند. آن ها از همسرم می خوان که شرح کلیه ی اتفاقات روزمره را برای اون ها بده. به فلان شکل و فلان طریق من رو امتحان کنه و نظر من رو در مورد فلان مسئله بپرسه و جوابش رو به اون ها منتقل کنه.
اتفاقا خانواده ی همسرم در بسیاری از مسائل نظرشون با من یکی هست ولی چون در حد پرستش همسرم رو دوست دارن (و یا شاید هم به ایشون حسادت می کنند و من خبر ندارم) سعی می کنند من همیشه طبق میل دخترشان عمل کنم و فکر می کنند به این شکل ایشون خوش بخت بشن.
همسرم بدش نمیاد برای به کرسی نشوندن حرف هاش من و خانوادش رو به جون هم بندازه. من دوست دارم این فضا عوض بشه. این اتحاد توهمی و شیطانی شکسته بشه و خانواده ی همسرم به من به چشم فردی که دخترشان را خوشبخت می کنم نگاه کنم.
ضمنا من متوجه شدم این خانواده و همین طور همسرم هیچ استدلالی رو متوجه نمیشن و مثلا من اگر بگم که دهن لقی دخترشون موجب بی اعتمادی من میشه نخواهند فهمید. دوست دارم به شکلی متفاوتی به این وضعیت خاتمه بدم و یک فضای مهر و دوستی حاکم بشه.
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)
- ۱۲۹۱ بازدید توسط ۹۳۶ نفر
- سه شنبه ۸ فروردين ۹۶ - ۲۱:۲۵