سلام
دختری 23 ساله هستم ڪه 5 سالی میشه پدرمو از دست دادم. بابام خیلی دوستم داشت، به گفته ی خونواده خیلی لوس بار اومدم. این پنج سال خیلی بهم سخت گذشت، بارها از طرف خونواده و فامیل مورد تحقیر و تمسخر قرار گرفتم. نه اینڪه همیشه آزارم داده باشند.. نه! انصافا خوبی هایی هم داشتند ولی من از رفتارهاشون خیلی آزرده خاطر شدم.
تا جایی ڪه دچار افسردگی و بیماریهای جسمی شدم.. یه مدت آرام بخش مصرف میڪردم ولی زود بهشون معتاد شدم و اثرشون رو از دست دادند، مجبور شدم به سختی ترڪشون ڪنم..
سوزش و درد معده و مشڪل در هضم غذا و یبوست و ناراحتی همیشگی و تپش قلب و عصبی بودن و گریه و بی خوابی های شبونه حڪایت این یڪ سال اخیرم بود!!
هر وقت شدیدا ناامید میشم دعا میڪنم ڪاش یه مدت مریضی سختی بگیرم تا دیگه نتونم به مشڪلاتم فڪر ڪنم! همیشه هم دعام براورده شده. حتی یه بار قرار گذاشتم هر شب یه دعایی رو بخونم تا بمیرم ولی... هنوزم زندم
این روزا دیگه تحمل درد و بیماری رو هم ندارم.. ولی چاره چیه مجبورم روزامو بگذرونم.. این سال ها به امید یه ازدواج خوبی که از این خونه و خونواده برم، روزام گذروندم ولی یا ڪیس مناسبی پیدا نشد یا قسمت نشد.
دیگه نمیتونم تو خونه پدریم زندگی ڪنم. مامانم دست تنهاس تا حالا حتی بیشتر از انرژیم تو خونه ڪمڪش ڪردم ولی دیگه نمیتونم. به لحاظ روحی به تقریبا صفر رسیدم. انرژی برای انجام هیچ ڪاری ندارم. احساس میڪنم همه چیز بی فایدس.. وقتی فڪرشو میڪنم ڪه مثلا پاشم ظرف بشورم پاهام و دستام سنگین میشن.. نه فقط واسه ڪار، گاهی حتی سختمه از رو جام بلند شم همش احساس میڪنم پاهام توانایی بلند ڪردن تنمو ندارن گاهی وقتی ایستادم یا دارم راه میرم حس میڪنم ممڪنه زمین بخورم .
نمیدونم شاید ڪم ڪم دارم ام اس میگیرم! خیلی احساس تنهایی میکنم به طوری که تمام تنم یخ میکنه مثل وقتایی که آدم تو سوز سرما گیر کنه تمام تنم از سرما میسوزه.. اصلا از لحاظ روحی توان هیچ ڪاری رو ندارم ولی مامانم میگه یا باید تو خونه ڪمڪم ڪنی یا با همینایی ڪه میان خواستگاری ازدواج ڪنی. میگه حالا ڪه ڪمڪم نمیڪنی از خونه برو بیرون، زندگیتو از ما جدا ڪن، دیگه نمیتونم ازت مراقبت ڪنم و.. هیچ جایی رو ندارم ڪه برم میخوام بدونم:
اگه مجبور به ازدواج زوری بشم، چه بلایی سرم میاد؟ به نظرتون بمونم خونه و این حرفا رو تحمل ڪنم یا ازدواج ڪنم؟ بعضیا میگن آدم با هر ڪی ڪه ازدواج ڪنه بالاخره یڪی دو روز خوش داره.. راست میگن؟ یه سوالی هم دارم از اونایی ڪه ازدواج ڪردن با ڪسی ڪه بعضی معیارهاشون رو نداشته، آیا احساس خوشبختی میڪنن؟ آیا بعد از چند ماه یا چند سال باهاش ڪنار اومدن؟ یا همچنان دارن تحمل میڪنن؟ و اینڪه بله گفتن به ڪسی ڪه از ته قلب دوسش ندارم، حق الناس محسوب نمیشه؟ آخه من با تمام این سختیها هنوز یه دختر به شدت احساسی ام، سختمه زندگی یه نفر دیگه رو به خاطر خودم خراب ڪنم.
و یه سوال دیگه
کسی هست که دور از جون خودش یا یکی از اطرافیانش ام اس گرفته باشه؟ علائم اولیه اش چیه؟
ممنونم از توجهتون
مرتبط با فقدان علاقه در ازدواج:
علاقه بعد از ازدواج بوجود نمیاد؟
آیا علاقه بعد از ازدواج می تونه به وجود بیاد؟
عاقلانه و بدون علاقه بله گفتم، الان گاهی ازش متنفر میشم
کسی هست که بدون علاقه به همسرش باهاش ازدواج کرده
الان متوجه شدم به پسری که قول ازدواج دادم علاقه ندارم
می ترسم بله بگیرم بعد بگه اونی که می خواستم نیستی
می ترسم بله بگیرم بعد بگه اونی که می خواستم نیستی (2)
شوهرم اونی نیست که در ذهنم ساخته بودم
آیا به ازدواج با اونی که دوسش دارم اصرار کنم؟
خواستگار خوبی دارم که بهش علاقه ندارم
منظور از علاقه نداشتن به خواستگار چیه؟
آیا ازدواج کنم در حالی که پسر دیگه ای به من علاقه داره؟
فکر می کنم دختر مورد علاقه م رو مجبور کردن با من ازدواج کنه
می ترسم مثل خواهرم بعد از ازدواج حسرت ظاهر مردان دیگه رو بخورم
اگه با کس دیگه ای ازدواج کنم نمیتونم دوستش داشته باشم
چطور ممکنه با فرد دیگه ای ازدواج کنم؟
چطوری به خانواده ام بگم که به یکی دیگه قول ازدواج دادم؟
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۳۸۹۶ بازدید توسط ۲۵۷۶ نفر
- چهارشنبه ۳ خرداد ۹۶ - ۰۰:۰۴