سلام
من 22 سالمه ، دخترم و مجرد ، قضیه در مورد ازدواج هست . دو تا خواستگار داشتم که ردشون کردم بخاطر درس و غیره ، دوستان خواهشا خوب بخونید ، نظرات شما کاملا قابل احترامه .
یکی از دایی هام دو تا پسر داره و دختراش همه ازدواج کرده اند ، یکی از پسراش با خواهرم ازدواج کرده اند ، اما موضوع داستان من اون یکی پسرش هست که نزدیک به 30 سالشه، و اسمش ... کلا از بچگی با هیچ کسی حرف نمیزده فقط با داییم و زن داییم ، وقتی ۱۵ سالش بود فقط میگفت من عاشق پرستاری ام ، کلا با هیچکی حرف نمیزنه اینطور که داییم میگه .
یک روز مادر شوهرم ( زن داییم ) و خواهرم رفتن تو اتاقش و زن داییم گفته خواهرم که از کمدش یک نامه برداره وقتی خواهرم نامه برداشته تو کشوی کمد عکس های منو دیده حدود ۶ تا عکس از بچگی تا الان ، خواهرم اول گفت باورم نشده ولی عکس ها بوده .
الان من موندم عکس های من تو کمد اون چیکار میکرده و بدتر با هیچ کس تو فامیل رابطه نداره و کلا کلا با خودشه ، زن داییم میگه برای سال نو گفتم یکی رو پیدا کنه و گرنه پسر من نیستی ! پرستار بیمارستانه و مسئول بخش که خواهرم میگه ۴.۵ میلیون میگیره . یک ماشین داره پژو پارس و پدرش یک خونه داده بهش ، به نظرتون اگه بیان جواب چی بدم!؟
ولی باورتون نمیشه از هر کسی میپرسم میگه 2 یا 3 بار بیشتر ندیده اونو ، ولی وضع مالیش خوبه و این سال برای برادر زاده هاش دو تا گوشی ۳ میلیونی خریده ، شوهر خواهرم ( یا برادر اش) اونم تو بیمارستان هست . وقتی ازش پدرم میپرسه محمد چیکار میکنه ، میگه وقتی شیفته که کلا با مریض ها میخنده . براشون قصه میگه وقتی تموم میشه کلا (غیب) ، یک ۵ سالی میشه تو هیچ عروسی مراسم و غیره نیومده .
چیکار کنم اگه یک موقع اومد (بله) یا (خیر) ؟
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) ← رفتارشناسی پسران برای ازدواج (۶۸۷ مطلب مشابه)
- ۲۷۶۳ بازدید توسط ۲۱۵۸ نفر
- چهارشنبه ۲۸ شهریور ۹۷ - ۲۳:۵۹