سلام دوستان عزیز خانواده برتری
یه مسئلهای برام پیش اومده کمک و مشورت میخوام، سعی میکنم خلاصه بگم؛
من و همسرم یک سال و نیم هست که با هم ازدواج کردیم؛ همسرم قبل از ازدواج با من، حدودِ دو سال پیگیر بودن برای ازدواج و چند جا هم خواستگاری رفتن، اما خب به دلایلی نشده؛ فقط یکی از جاهایی که خواستگاری رفتن قضیه جدی شده و هم دختر خانم راضی بوده و هم همسرم، اما وقتی میرن جلسهی آخر برای صحبتهایِ نهایی، خانواده دختر خانم حرفای جدیدی میزنن و میگن ما فلان قدر مهریه و شیربها میخوایم، ما فلان جور مراسم میخوایم و ... که در نهایت مراسم به هم میخوره و قضیه منتفی میشه ... .
خب من اصلا رو این قضیه حساس نبودم و نیستم که چرا همسرم قبل از من رفته خواستگاری، چون کاملا طبیعی هست، اما حالا یه مسئلهای پیش اومده که ذهن منو بسیار درگیر کرده.
یکی از دوستانِ صمیمیِ همسرم با همون دختر خانم وصلت کردن !!!، البته وصلتِ اونا هم داشت با حرف های نابجای خانوادهی دختر خانم به هم میخورد که با حرف و صحبت حل شد، حالا مشکل من اینجاست که همسرم با دوستاش روابط صمیمی و نزدیکی داره و رفت و آمد خانوادگی داریم. البته اینم بگم خیلی مذهبی هستیم، اما خب رفت و آمد خانوادگی داریم و هر کدوم از دوستان و همکارانش که ازدواج کردن ما دعوت شون کردیم خونه مون.
حالا همسرم گیر داده که باید این دوستش رو هم دعوت کنیم، من از اول هم دیدِ خوبی نسبت به دعوت کردن شون نداشتم و برای همین مسئله رو با یکی از اساتیدم که مشاوره میدن در میون گذاشتم و استادم هم فکرِ خودم رو تایید کردن و گفتن بهتره با اون دوستِ همسرم رابطهی خانوادگی نداشته باشیم، چون از لحاظ اخلاقی درست نیست و خوبیت نداره.
ممکنه اون خانم بیاد خونه مون و یاد گذشته بیافته، چون مسئله شون جدی هم بوده، و یا ممکنه بیان و چون سطحِ کاریِ همسرم از شوهرِ خودش بالاتره به زندگی من حسادت کنه و حسرت بخوره که چرا اون موقع نشده با همسرم ازدواج کنه، خلاصه استاد تمامِ این احتمالات رو به من گفتن و تایید کردن که بهتره رفت و آمد نکنیم.
من به همسرم گفتم که به صلاح نیست با اونا رفت و آمد کنیم و دلایلم رو گفتم اما همسرم ناراحت شده و میگه تو به من اعتماد نداری و اون خانم هم الان به یکی دیگه متعهده و از این قبیل حرف ها، منم گفتم من به شما اعتماد دارم اما به اون خانم اعتماد ندارم، من که اون خانم رو نمیشناسم و نمیدونم اخلاقیاتش چجوریه.
در ضمن واسه جشن عقدشون ما رو دعوت کردن که وقتی داشتیم میرفیتم تو راه تصادف کردیم و نتونستیم بریم، حالا هم پنجشنبه عروسی شون دعوت مون کردن، دوست دارم نریم اما چه جوری به همسرم بگم که ناراحت نشه؟
هر از گاهی هم دوباره حرفِ رفت و آمد خانوادگی رو پیش میکشه و میگه باید دعوت شون کنیم، منم اوقاتم تلخ میشه و بازم مجبورم دلایلم رو براش توضیح بدم، اونم چند ساعت سرسنگین میشه، نمیدونم چه جوری بهش بگم که ناراحت نشه، همه ش میگه نمیتونم که با دوستم قطع رابطه کنم. چه جوری بگم نمیخوام با اونا رفت و آمد کنم که هم حرفم رو گوش بده هم ناراحت نشه؟
خانم ها، اصلا شما باشین با این شرایط با اون خانواده رفت و آمد میکنید؟، یعنی اجازه میدین یه خانمی که در شرف ازدواج با همسرتون بوده پاش به خونه تون باز بشه؟، من چیکار کنم؟
مرتبط :
خلاص شدن از افکار ناخواسته ای مثل عشق قبلی، خاطرات بد و ...
با خاطره های عشق قبلی چه کار باید کرد ؟
روز اول فروردین یاد عشق قدیمی افتادم
فکر میکردم عشق اول رو فراموش کردم ولی ...
عشقم ازدواج کرد، چه جوری فراموشش کنم ؟
برای فراموش کردن یک شخص آیا راه حلی دارید؟
چطوری کسی رو که دوسش دارم فراموش کنم ؟
ذکر یا دعا برای فراموش کردن کسی سراغ دارید ؟
من نمیتونم عشق اولم رو فراموش کنم
مگه عاشق میتونه معشوق رو فراموش کنه ؟
راه فراموش کردن یا متنفر شدن از یه نفر چیه ؟
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)
- ۳۱۰۴ بازدید توسط ۲۳۲۱ نفر
- سه شنبه ۱۱ تیر ۹۸ - ۱۲:۱۲