سلام

من تاکنون دو بار تو این وبلاگ مسائل خودم رو مطرح کردم و دوستان لطف کردن و راهنمایی کردن 
همونی هستم که گفتم ۱_ بعد دو سال از مدت طلاق حالم خوب نشده ۲_ به هیچکس امیدی ندارم 
تقریباً دو ساله از طلاق ما می گذره و احساس خلا عاطفی عجیبی دارم گاهی اوقات چنان احساس بدی دارم که بغض می‌کنم حس می‌کنم چیزی رو گم کردم حس سرگشتگی و یا هر چیزی که شما اسمش رو بذارید.
یکی از دوستان تو همین وبلاگ حرف قشنگی زد: جگر شیر نداری سفر عشق مرو! 
به نظرم برخی مردها خیلی شکننده‌تر از خانوم ها هستن این رو به عینه تجربه کردم به هر روی اتفاقی بود که افتاد و من بخشی از ماجرا بودم و همه مسائل تقصیر من نبود. من تازه می‌خوام برم سر کار و ۲۷ سال دارم از طرفی نیاز شدیدی دارم تا یه نفر کنارم باشه از طرف دیگه ترس از ازدواج دارم چون می‌ترسم دوباره همین اتفاق تکرار بشه و اگه خدای نکرده دوباره شکست بخورم کلاً دیگه نابود می شم.
دوستان من اکثراً متاهل هستن و وقتی می بینم که چطور خانوم شون خوب هست واقعاً غبطه می خورم البته چند نفرشون هم گرفتار اختلاف شدن و شرایط خیلی بدی دارن بعضی‌ها هم میگن ازدواج نکن خودت رو بیچاره نکن میگن شرایط اقتصادی خوب نیست و اذیت میشی خودم تجربه کردم واقعاً سخته که شرمنده خانومت بشی تو این حالت مرد خورد می شه (فقط آقایون می‌فهمند چی می گم).
دیروز دوستم می‌گفت ازدواج مثل آدامس میمونه اولش شیرینه اما بعدش شیرینی از بین می‌ره و با کوهی از مشکلات رو به رو میشی اما چه می شه کرد! نه می شه ازدواج کرد و نه می شه ازدواج نکرد راستش من تو یه خانواده مرد سالار بزرگ شدم البته پدرم آدم دیکتاتوری نیست اما اخلاق خاصی داره و به تبع من هم تو چنین خانواده‌ای بزرگ شدم و اخلاق به خصوصی دارم (زود عصبی می شم و زود فراموش می‌کنم و پشیمون می شم؛ کم طاقت هستم؛ به شدت احساساتی؛ دلسوز و زود هم وابسته می شم و برونگرا و بسیار صادق) 
من بعد از طلاق خودم رو آنالیز کردم واقعاً نمی دونم تو ازدواج بعدی باید با خانومم چه رفتاری داشته باشم اختلاف و دعوا جزو جدایی ناپذیر زندگی هست اما متاسفانه بعضاً امروزه با یه بحث کوچیک کار به دادگاه می‌کشه چون خودم تو دادگاه کار می‌کنم و زیاد دیدم و استرس زیادی از این رو دارم 
خلاصه مثل کشتی روی اقیانوسی هستم که هر دفعه به ی سمت داره حرکت می‌کنه
خانوم قبلیم رو هر بار که می بینم بهم میریزم ((سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو!! ای بی‌بصر! من می‌روم او می‌کشد قلاب را))
البته من دیگه حاضر نیستم باهاش زندگی کنم و این یه موضوع قطعی هست و فکر می‌کنم اون هم همین فکر رو می کنه چون چند وقت پیش یکی از فامیل‌ها بهش گفته بود دو بار برگردید اونم گفته بود که ما اخلاق مون جور در نمیاد و دوباره می شه مثل قبل باید دعوا مرافعه کنیم. اما می‌گفت دلش هنوز با تو هست.
من چند وقت پیش کار بدی کردم از رو فضولی ی صفحه‌ی جعلی ساختم و دنبالش کردم اما صبح دیدم پیام داده برای چی با هزار تا پیج میای وقتی من قبول نمی‌کنم؟ هنوز سواله برام که از کجا فهمید که منم؟! اون چند تا خواستگار داره اما ازدواج نمی کنه و میگه می‌خوام درس بخونم (این رو از افراد فامیل شنیدم) دختر خوبی هست از همه لحاظ اما ما برای هم نبودیم چون سلیقه هامون کلاً با هم متفاوت.
مثلاً من عاشق موسیقی ستنی؛ عاشق کله پاچه؛ عاشق تاریخ؛ عاشق ادبیات و شعر اما اون عاشق موسیقی پاپ عاشق پیتزا و... خلاصه سلیقه‌ها کلاً متفاوت راستش من صدای خوبی دارم و وقتی دانشجو بودم همه دوستانم التماس می‌کردن که براشون آواز بخونم اما خانومم بدش می اومد! به هر روی ایشون برای من دیگه فرد تموم شده ای هست اما گاهی اوقات به خودم می گم کاش این اتفاق نمی‌افتاد کاش اون هم اندازه من تلاش کرده بود و ای کاش های دیگه 

با همه این مسائل فکر می‌کنم باید سال دیگه ازدواج کنم اما می‌ترسم به خاطر مسائلی که بالا عرض کردم 
 خلاصه کین کارهای مشکل افتد به کاردادنان!!! 

 


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
ازدواج مجدد (۷۴ مطلب مشابه)