سلام
دختری هستم هجده ساله، زمانی که ۱۳-۱۲ سال داشتم پدر و مادرم دعوای ها مکرر و شدیدی با هم داشتن (طوری که فراموش کرده بودن بچه داشتن و کفشم و لباسم پاره شده بود ولی توجهی نمیکردن) و پدر بزرگم هم همون سالها از دست دادم و این تنشها تا سه سال ادامه داشت و من برای خلاص شدن از این وضعیت، برای خودم معشوقهای در نظر میگرفتم و به او فکر میکردم (فقط قبل از خواب) امّا به مرور این افکار زیادتر شد تا جایی که من حین اینکه در کلاس درس بودم هم به خیال پردازی میکردم ولی چیزی که اخیراً منو به خودم آورد این بود که از یه وقتی به بعد دیگه معشوقههای من خیالی نبودن و آدم های واقعی رو جایگزین شان میکردم و باعث میشد رفتاریهای داشته باشم جلوی جنس مخالف که واقعاً از خودم خجالت می کشم (هول میکنم جلوی هر پسری فرقیم نمی کنه کی باشه) .
ولی الآن دیگه می خوام بهشون فکر نکنم امّا نمی شه هر اتفاق خنده داری که باشه تو ذهنم براشون تعریف میکنم و یا حرف های شیرین می زنم انگار اصلاً پیش من هستن... من به خاطر این موضوع کنکور سال گذشته رو از دست دادم و این هم بگم که دانش آموز قوی بودم (بورسیه و مدال و...داشتم) امّا این به مرور رو درسم اثر گذاشت و باعث افت شدید تحصیلی من شد طوری سال آخر رو با زور نمره قبولی گرفتم...
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)