سلام دوستان عزیز

زیاد شور نوشتن ندارم امیدوارم حرف هام ناراحت تون نکنه، فقط یه کم دنبال آرامشم همین. متاسفانه دیروز خبردار شدم پدرم فوت شده و عمرش رو داده به شما، و منم ایران نیستم و نتونستم تو مراسمش شرکت کنم، بودن یا نبودن من دردی به حال اون دوا نمیکرد، ولی بعد این همه زحمت، پسرش نتونه تو مراسمش شرکت کنه حس خوشایندی برای من نبود، امیدوارم هیچ کدوم تون تجربه ش نکنید. اینجا هم به دوستان صمیمیم نگفتم، دوست نداشتم کسی بهم تسلیت بگه، شما هم نگید. وقتی بهم تسلیت میگن حس میکنم واقعا از دست دادمش.

بچه ها قصدم از نوشتن این بود که بیشتر قدر خانواده تون رو بدونید، بیشتر باهاشون مهربون باشید. بی دلیل بهشون محبت کنین. پدرم آدمی نبود که احساساتش رو بروز بده، فقط باید نشونه هاش رو میدیدی تو زندگی، معمولا پدرهای نسل قدیم اینجورین... 

الان با خودم فکر میکنم میگم اون نتونست محبتش رو نشون بده، اون واسه نسلی بود که محبت کردن براشون سخت بود تو چرا دریغ کردی؟!، تو مگه تحصیلکرده نبودی، تو چرا فکر کردی همیشه هست؟!، تو چرا بهش نگفتی زحمتاش رو میبینی؟! و خیلی چراهای دیگه که آدم اینجور مواقع تو ذهنش میاد. 


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)