سلام

من یه خانومم،  29 سالمه، تک فرزند خانواده بودم، بچه باهوشی بودم، اما از بچگی از پدرم خشونت فیزیکی و روانی دیدم. همیشه بهم میگفت که منو نمیخواسته و اگه من نبودم خوشبخت بود.

وضع مالی خوبی هم نداشتیم، توی مدرسه همیشه بهترین بودم، ولی ازم حمایت مالی نشد نتونستم رشته خوبی توی کنکور قبول بشم اما با همه مشکلات دانشگاه رفتم و با یه آقایی آشنا شدم، همدیگه رو دوست داشتیم با سختی ازدواج کردیم و توی شهر ایشون زندگی مون رو شروع کردیم.

تنها بودم همیشه، ولی تحمل می کردم، بعدها فهمیدم توی خیلی از مسائل مالیش بهم چیزی نگفته و یه جورایی مشکلات مالی بزرگی رو ازم پنهون کرده با این استدلال که من ناراحت نشم، مرتب یه سری مشکلات مالیش به گوشم میرسه که خبر نداشتم.

مثلا یه وام بزرگ میگیره و من ازش خبر ندارم و میگه دوست ندارم مسائل کاری و مالی رو تو بدونی و ناراحت بشی، فهمیدم که به شدت از خانوادش حمایت میکنه و چون پدر بی مسئولیتی داره برای خواهر و برادرهاش پدری میکنه، با این هم مشکلی نداشتم و مجبورا کنار اومدم، ولی فهمیدم که همه داشته های مالی مون رو با اونا شریک میشه بدون اینکه اون ها ریالی داده باشن.


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ارتباط با خانواده شوهر (۶۴ مطلب مشابه) مسائل تک فرزندان (۱۵ مطلب مشابه) درد دل های زنان (۲۱ مطلب مشابه)