سلام 

من پسری ۲۲ ساله هستم.

آدمی هستم که وقتی آشنایی رو بیرون می‌بینم خیلی ساده از کنارش رد می‌شم ولی بعدش به خودم هزار چیز میگم که چرا من این‌جوری ام! اون الآن چه فکری می‌کنه! و...، وقتی توی جمعی قرار دارم دعا می‌کنم از من نخوان حرف بزنم که می دونم به تته پته می‌افتم و تپش شدید قلبم هم اجازه درست ادا شدن جملات رو نمی ده. 

دوران دانشجویی رو هم در نهایت اضطراب و تشویش گذروندم. جام همیشه گوشه کلاس بود و کتابی می خوندم. از جمله چیزهایی که خیلی بهم انرژی میده همین کتابه. اخیراً هم کتابی خوندم به نام ایهام. خیلی لذّت بخش بود. می دونم دنیای ما دنیای تعامل کردن با دیگرانه ولی اصلاً نمی تونم این شکلی باشم. 

با خدا که حرف می زنم بهش میگم یعنی سرنوشتم رو چطوری رقم میزنی؟ آدم موفقی میشم؟ نمی شم؟ همیشه تنها می مونم یا نه؟ حکمت خلقت من و امثال من چیه؟ این سوال یه مدت ذهنم رو درگیر کرده. نظرتون رو لطفاً بگید می خونم حتماً. 


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
روش های اجتماعی تر آقایان (۱۰۵ مطلب مشابه) تقویت روابط اجتماعی (۸۶ مطلب مشابه)