سلام دوستان روزتون بخیر باشه
من دختری 25 ساله هستم که با یکی از صمیمی ترین دوستان برادرم و همسایه ی چندین ساله مون که 31 سال شون هست به قصد ازدواج از طریق برادرم وارد رابطه شدیم. رابطه ی ما با چت توی واتساپ شروع شد و بعد از یک هفته قرار حضوری گذاشتیم و همو ملاقات کردیم، ایشون بعد از حدودا دو هفته شروع به ابراز علاقه کردن و خواستن که صمیمی تر با هم برخورد کنیم مثلا موقع قدم زدن من دست شون رو بگیرم،که من قبول نکردم چون احساس کردم که درستش این هست که اوایل ما منطقی تر جلو بریم و به شناخت کامل از هم برسیم و بعد وارد مرحله احساسی بشیم.
در جواب ابراز علاقه کردن های ایشون من هم چون مورد اعتماد برادرم بودن با احترام جواب شون رو میدادم. بعد از دو بار بیرون رفتن گفتن که دوست دارم باهام راحت تر باشی.
من با وجود همه ی معذب بودن هام(چون هم همسایه هستن و هم دوست برادر، سعی میکردم که خطایی ازم سر نزنه)، محبت کردن و با محبت صحبت کردن هام سر جاش بود.
ایشون بعد مدتی دوباره شاکی شدن که چرا همه ش منتظر پیام منی، شرم و حیا رو بذار کنار و تو هم شروع کننده پیام باش، یا وقتی من بهت میگم عزیزم تو هم منو عزیزم صدا کن.
البته من هم این کار رو کردم و اگرم ایشون این حرف رو نمی زدن من بعد از مدتی که احساس کردم زمانش رسیده خودم این کار رو میکردم.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) رفتارشناسی پسران برای ازدواج (۶۸۷ مطلب مشابه) شناخت قبل از ازدواج (۱۵۲ مطلب مشابه)