سلام

وقتی دارم این متن رو می نویسم حالم خیلی خیلی بده، چون افسردگی و وسواس دارم، شرایط ازدواج رو ندارم، وجدانم قبول نمیکنه با افسردگی برم خواستگاری، من بهترین روان پزشکان رو رفتم، بهترین مشاوران رو رفتم، اما فایده نداشت، تنهایی خیلی بهم  فشار میاره، افسردگیم رو بیشتر میکنه، با اینکه اخلاقم خوبه و به قول خانواده ام و دوستانم ظاهر خوبی دارم، رفقا بهم میگن کسی که زن تو بشه خیلی خوشبخته، اما از درونم خبر ندارن که چقدر آشفته ست و حالم بده و خیلی زیاد احساساتی هستم.

اما چه فایده، وقتی عشقی نباشه، ظاهر و اخلاق خوب به چه دردم میخوره، اهل دوستی هم نیستم که تنهاییم رو برطرف کنم، دنبال یه جا برای در دل بودم که اینجا رو پیدا کردم، بد جور دلشکسته هستم بغض عجیی دارم، همیشه برای ازدواج مطالعه کردم و ذاتا خیلی خوب میتونم یه دختر رو چه احساسی چه عاطفی درک کنم و خوشبخت کنم.

همیشه پیش خودم فکر میکنم من و همسر آیندم با هم رفیق باشیم و عاشقانه هم رو بپرستیم و حسابی پیش خودم به فانتزی‌های که قراره با همسرم داشته باشم فکر میکنم، اما صد حیف عشقی ندارم، سرکوب این همه احساس خیلی سخته.


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل پسران دهه شصتی (۴۳ مطلب مشابه) خسته شدم از تنهایی (۲۶ مطلب مشابه)