سلام می خواستم از حسی بگم که یک ساله به جونم افتاده و دست از سر زندگیم بر نمی داره.
یک سال پیش یه استرس رو حس کردم که همه ش می گفت آینده م خوب پیش نمی ره من و به خصوص خانواده م کم سختی نکشیده بودیم . شاید چیزی که اون قدر دردناک باشه که ماه عسل علیخانی هم بشه دعوتش کرد ، بی کس و با کلی سختی تو زندگی !
وقتی اون استرس رو گرفتم هر روز زندگی بهم نشون داد که واقعاً از روی منطق بوده نه فقط یک حس چند ماه بعدش ی بیماری بد برای پدرم .
دفعه اول گذشت ولی این استرس لعنتی هنوز تو جونم بود نمی ذاشت به آینده فکر کنم و می ترسیدم ، بار دوم دوباره بیماری عود پیدا کرد و اون هم گذشت ، ادامه ش دیگه دردهای همیشگی بود این قدر تکراری شده بودن که برام دیگه درد محسوب نمی شدن ( استرس داشت کمتر می شد و راحت تر به آینده فکر می کردم) ولی باز هم همون قبلی ها بود با تفاوت اینکه بدتر ازشم اتفاق افتاده و نسبت به اسن دردا حساسیتم کمتر شد!
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)