سلام

بنده پسری بیست و چند ساله م که چندین سال صبر و تحمل کردم که شرایطم برای ازدواج مناسب بشه و برم خواستگاری دختر مورد علاقه م که از آشنایان دور و قدیمی هستند.

آدمی هم نبودم که بخوام اول بهش پیشنهاد دوستی بدم بعد بگم بهش علاقه دارم و ...، اشتباهم همین بود!!!

داستان از این قراره که ما خیر سرمون دل رو زدیم به دریا و به خانواده م گفتم که با خود دختر خانوم و خانواده شون صحبت کنن برای بنده.(این جریان مال خیلی قبلتر از کروناست)، اما در کمال ناباوری متوجه شدم که دختر خانوم اصلا نمیخوان که ما حتی خواستگاری بریم!

یعنی من اینقدر ارزش ندارم که بیام خواستگاری اگه جوابت منفی بود اون موقع بگی نه؟، (حتما نداشتم دیگه) حتی خانواده م هم شوکه شدن. تو خونه جوری باهام برخورد میکنن انگار من جنایتی کردم که اون حتی حاضر نشده یه ساعت بریم خونشون. شاید بگین چرا از خودش نمیپرسی. من شماره ای ازشون ندارم و دیگه برام مهم نیست دلیلش.


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
رد کردن خواستگار (۱۴۳ مطلب مشابه) خودسازی در پسران (۲۳۱ مطلب مشابه)