10 دی 95 :
سلام
بعد اون ماجرایی که پیش اومد من خواستم که مرخصی بگیرم.
با بابام صحبت کردم و بهونه اوردم که میخوام مرخصی بگیرم ولی به شدت مخالفت کرد و نتونستم مرخصی بگیرم
اون
پسر مورد علاقمم بهم گفت که میخوام بخاطر تو نامزدیمو به هم بزنم من با
اینکه عاااشقش بودم(کسایی که پست قبلی منو خوندن میدونن) گفتم اگه این کارو
بکنی مطمئن باش من جوابم منفیه.
اونم گفت من نمیتونم وقتی میدونم تو
دوسم داری که کس دیگه ای فکر کنم اصلا مگه اون دختر چه گناهی کرده که من
وقتی اونو تو بغلم بگیرم باید به تو فکر کنم؟و خلاصه از این جور حرفااا
من بازم گفتم نه چون میدونستم دید همه بچه های دانشگاه نسبت به من عوض میشه و فکر میکنن من باعث شدم که اونا نامزدیشون به هم بخوره.
خلاصه اینکه حامد نامزدیشو با اون دختر بهم زد.
بعدشم خوشحال خوشحال اومد سراغ من....
من عاشقش بودمو هستم بخاطرش چه شبها که تا صبح بیدار بودمو درس میخوندم.
ولی گفتم حامد تورو خدا ولم کن
تا یه هفته هیییچ خبری از حامد نداشتم گوشیشم خاموش بود.
راستش جرئتم نمیکردم از کسی بپرسم که از اقای فلانی خبری دارید؟؟
چون میترسیدم متهم بشم که من باعث شدم نامزدشو ول کنه
تو
دانشگام همش حرف اینا بود که چرا یه هو اینجوری شد و... که فک کنیم یه
دختر پاش نشسته این حرفا خیلی نگرانم میکرد که نکنه کسی بویی ببره.
اون دختر بیچارم به روی خودش نمیورد که ناراحته
بعد
یه هفته یکی از دوستای حامد زنگ زد گفتش که حامد اصلا حال خوبی نداره
باهاش این کارو نکن شما که هردوتون همو میخوایید این بچه بازیا چیه؟ گفتش
که حامد همش تو خودشه الانم نمیدونه من بهت زنگ زدم.خیلی شبا که بچه ها
میخوابن میره بیرون گریه میکنه یا همش اهنگ غمگین گوش میده اصلا غذا
نمیخوره.دوست داره این کارو نکن بعدا پشیمون میشی میگی چرا بخاطر حرف مردم
کسیو که بخاطرش اینقد تلاش کردمو از دست دادم اون موقع دیگه کار از کار
گذشته.
منم خب واقعا دوسش داشتم رفتم پیش یه مشاور باهاش صحبت کردم گفتش که بعدا افسردگی میگیری و از این جور حرفاا که جواب مثبت بده.
منم
یه چراغ سبز نشون دادم به دوستش که به حامد بگه شب حامد اومد دم در
خوابگاه منم رفتم پایین شاید باورش حداقل برا خودم سخت بود حامد خیلی لاغر
شده بود ولی هنوز اون مهربونی تو چهرش بود.
همونجا برای اولین باز ضل زدم تو چشماش اونم همینطور بعد سریع اشکم دراومد اونم اشک تو چشماش جم شد ولی گریه نکرد.
خلاصه
اینکه با خانوادم حرف زدم اونم همینطور اومد خاستگاری ولی قرار شد هیچ کس
ندونه که یه خورده از اون ماجرای بهم زدن نامزدی حامد دور بشیم.
مام جواب مثبت دادیم.
نامزدیم کردیم ولی هیچ کس نمیدونست (از دانشگاه)
یه
روز که حامد داشته بامن تلفنی حرف میزنه متوجه میشه اون پسر واسطه که از
من خوشش میومده حرفامونو شنیده.ولی حامد به رو خودش نمیاره.
تا اینکه اون پسر فهمیده که حامد اومده خواستگاری من و منم جواب مثبت دادم.
میره تو دانشگاه پخش میکنه که اره خانم فلانی اومد زیر پای حامد نشست که نامزدیشو بهم بزنه الانم جواب مثبت بهش داده.
من رفتم دانشگاه همه خیلی باهام سرد بودن حتی استادا.ایت برخورد سردو حامدم احساس کرده بود.منم اصلا نمیدونستم جریان چیه
تا اینکه اون نامزد سابق حامد اومد گفت نامزدیتو با اقای فلانی تبریک میگم جوری که همه شنیدن ولی کسی تعجب نکرد انگار همه میدونستن.
منم که نمیتونستم انکار کنم یا بگم اره مرسی.
سرمو انداختم پایین و سکوت کردم خب منم بچم تاحالا تو این شرایط نبودم نمیدونستم باید چیکار کنم من همه ش 18 سال و 6 ماه دارم.
بعدشم سریع از کلاس رفت بیرون با گریه.
همکلاسیامم
از کنارم رد میشدن میگفتن متاسفم برات...دلت خنک شد عقده ای...به ارزوت
رسیدی عروس خانوم کوچولو...به پا حامدو کسی ندزده...یکی دیگه میگفت بچه ها
مواظب شوهراتون باشید...
ای خدا آخه چرا ؟
همه از کلاس رفتن بیرن من نفسی که تا میگفتن بالا چشت ابرو میزدم زیر گریه الان اشکم خشک شده بود.
زنگ زدم به حامد اومدو جریانو براش گفتم.دلداریم داد که مهم نیس مهم اینکه ما به هم رسیدیمو....
رفتم خوابگاه همه باهام سرد سرد بودن.تحمل کردن این وضعیت خیلی برا یه دختر 18 ساله که هیچ سختی ندیده سخته.
اون شب نتونستم تو خوابگاه بمونم زنگ زدم به داییم که خونشون تو اون شهره که بیاد دنبالم.
حامد
تو خوابگاه جریانو واسه دوستاش گفه بود که من عاشق نفس بودمو این قضیه
ها پیش اومد که باعث شد من برا فراموش کردنش بخوام نامزدی کنم و....
الان دیگه همه جریانو میدونن ولی فک میکنن ساختگیه رفتارا بهتر شده ولی اصلا مثل سابق نیست.
استادا سر کلاس تیکه میندازن بهم میگن عاشق
این تیکه هارو به حامدم میگن ولی اون اصلا براش مهم نیست میگه این مهمه که من یه عمر ارزو به دل نمیمونمو تورو دارم.
دوستان بگن من تو این شرایط باید چیکار کنم؟
-------------------------------------
25 آبان 95
سلام
من یه دختر 18 ساله هستم. پارسال موقعی که سال سوم دبیرستان بودم پیش یه مشاوری میرفتم ( دانشجو پزشکی بود ) شهر خودمون نبود ولی از استان خودمون بود.
راستش منم بهش علاقه مند شدم ولی اصلا به روم نیوردم اونم خیلی مهربون بود و ... بنظرم خصوصیتشون مهربون بودن بود نه اینکه فقط با من مهربون باشن.
4 بار رفتیم حضوری دیدمش ( با بابام ) 4 بارم تلفنی بهم مشاوره میداد. یه بار یه برنامه ریزی کرد که خیلی ناجور اشتباه بود منم عصبانی شدم به بابام گفتم دیگه نریم پیشش. بابامم قبول کرد و دیگه نرفتیم. ولی من همچنان دوسش داشتم.
سال چهارم که شدم یه سوال داشتم ازش ( از اون موقع یک سال گذشته بود ) بهش زنگ زدم. ( اینم بگم که اون خیلی مشاوره خوبیه بخاطر همین با خیلیا در ارتباطه حالا چه تلفنی چه حضوری ادمای مختلفی میان پیشش البته برا کنکور و اینا.)
اون روز که بهش زنگ زدم سلام کردم و خواستم خودمو معرفی کنم اون سریع قبل من گفت سلااام خانم فلانی. منم شوکه شدم چون اصلا توقع نداشتم منو بشناسه. خندیدمو گفتم اصلا توقع نداشتم منو بشناسید. بعدش گفت صداتون تو ذهنم مونده بود. خلاصه اینکه من بیشتر عاشقش شدم.
اون موقع ابان ماه بود منم تیر کنکور داشتم خودمو به ابو اتیش زدم که پزشکی اون دانشگاه قبول بشم. باور کنید شب ساعت 1 که میخواستم بخوابم بهش که فکر میکردم خواب از سرم میپرید شروع میکردم به درس خوندن. راستش بیشتر به عشق اون میخوندم تا عشق به پزشکی.
بعد اینکه جواب کنکور اومد با رتبه ای که اورده بودم میتونستم برم اون دانشگاه خلاصه منم پرید رو گوشی زنگ زدم بهش.
اونم خوشحال شد و گفت میاید پیش خودمون دیگه اره ؟ منم گفتم والا معلوم نیس خخخخخ
حالا من اون دانشگاه قبول شدم. ولی اون پسرو که میبینم مث بقیه با من هیچ حس خاصی نسبت به من نداره با همه خوبه با منم خوبه.
واقعا دارم دیونه میشم. میخوام راهنماییم کنید. من به عشق اون درس خوندم حالا چطور میتونم به خودم جذبش کنم ؟
از لحاظ ظاهریم خوبم چیزی کم ندارم. تو رو خدا فقط نگید اشتباه کردی نباید بخاطر اون درس میخوندی. شاید واقعا شما منو درک نکنید که من چقد دوسش داشتم حالا نمیتونم بی تفاوت باشم از طرفیم غرور دختر بودنم بهم اجازه نمیده برم بهش چیزی بگم.
خواهر بزرگتر ندارم باهاش مشورت کنم با مامانمم خیلی راحت نیستم که همچین حرفیو بهش بگم پیش مشاورم نمیتونم برم خواهش میکنم ازتون بگید چجوری جذبش کنم ؟
من واقعا دوسش دارم
در مورد جذب پسر مورد علاقه بیشتر بخوانید ... :
اگه خانمی معیارهاتون رو داره لطفا شجاع باشید و حرف دل تون رو بزنید
بدون واسطه ، چطور به یه پسر بگم که دوسش دارم ؟
چطور جذب کنم پسری رو که به هیچ دختری محل نمیذاره ؟
راهکارهای موثر در جذب خواستگار
چه جوری پسر مورد علاقم رو عاشق خودم کنم؟
به پسری علاقمند شدم ولی دستم به جایی بند نیست
چکار باید بکنم که به اون پسر بفهمونم بهشون علاقه دارم ؟
چطور یه دختر دانشجو، با حفظ وقار پسر مورد نظرش رو جذب کنه ؟
باید به پسر مورد علاقم بگم دوسش دارم یا نه؟
چطور به طور غیرمستقیم توجهش رو برای ازدواج به خودم جلب کنم؟
← جذب خواستگار دلخواه (۱۲۵ مطلب مشابه)
- ۱۷۸۴۳ بازدید توسط ۱۳۶۳۳ نفر
- جمعه ۱۰ دی ۹۵ - ۲۲:۱۰