خانواده برتر

اگر موقعیت خوبی هسته ازدواج بکنن بهتره. خواهر بزرگ شما که نباید مانع خوشبخت شدن  خواهر کوچکتر بشه .  با ازدواج خواهر کوچکتر  خواهر بزرگتر بیشتر به فکر ازدواج میافتند.

دوستانی که میگن اشکال نداره لطفا چند لحظه خودتون رو جای اون خواهربزرگهد قرار  بدین و از دید اون به قضیه نگاه کنید بعد اعلام نظر کنید

خیلی  سخته ببینی خواهر کوچیکت ازدواج کنه و تو مونده باشی بعد اون اصلاح کنه ارایشگاه بره، تو شور و هیجان باشه تو  توی غم و غصه ، جلوی چشمت تو دوران عقد  خواهرت و شوهرش باهم بگن و خوش باشن و دست همو بگیرن  ولی  تو یه گوشه  مشینی و اونا رو نگاه کنی  و مجبورم باشی تو خونه خودتون با حجاب باشی  چون شوهر خواهرت بهت نامحرمه ! و شب هم که تو اتاق تو بغل همن و دارن عشق بازی میکنن و تو توی این اتاق با گریه و غم سپری کنی و  هرکارم بکنی خوابت نبره ، صبح روز بعد هم ببینی اونا شاد و شنگول از اتاق اومدن بیرون و هی کنارهم میشینن و پچ پچ میکنن !!  بعد هم خواهرت میره حموم با اینکه روز قبلش هم حموم بوده!!

سخت نیست واقعا؟  زمان قدیم هرچی بوده از روی حساب کتاب بوده و خیلی از رسم ها واقعا بجا و درست بوده ، اینکه تا دختر بزرگتر ازدواج نمیکرده نمیزاشتن برا دختر کوچیکه خواستگار بیاد واقعا خوب بوده ، حتی خیلی وقتها خواستگاری  که اصرار داشته با خواهر کوچیکه ازدواج کنه خودشون یه پسر جور میکردن برای دختر بزرگه که اونم ازدواج کنه بعد واسه دختر کوچیکه اقدام میکردن

منم موافقم که نوبت رعایت بشه مخصوصا برای دخترا که احساسی هستن و بیشتر ضربه میخورن

من پسر اگه یه مورد برای ازدواج بهم معرفی بشه بعد ببینم خواهر کوچکترش ازدواج کرده با خودم میگم احتمال  داره این دختر بزرگه یا مشکل جسمی داره یا مشکل روحی داره که دارن از ما مخفی میکنن وگرنه چرا کوچیکه رو شوهر دادن و بزرگه مونده؟؟  یا شایدم مشکل اخلاقی و فساد اخلاقی داشته که کسی نیومده بگیرش پس عقب میکشم و خواستگاری نمیرم

این کار  صد در صد باعث  افسردگی و غصه خواهر  بزرگتر  خواهد شد

اگر خدای نکرده خواهر  به خاطر افسردگی  شدید  دست بخودکشی بزنه  مقصر کیه؟؟

واقعا اون پدرمادر  و اون خواهرکوچیکه میتونن خودشون  ببخشن و خوش خرم به زندگی ادامه بدن؟؟؟؟؟

سلام

دوست عزیز من الان حدود 25 سالمه خواهر بزرگم تقریبا 2سال ازم بزرگتره و خواهر کوچیکم 9 سال کوچیکتر از منه . خواهر بزرگم در 16 سالگی ازدواج کرده خواهر کوچیکه هم همین نزدیکی ها قراره براش خواستگار بیاد جوابشون هم صددرصد مثبته . خواهرام هم عروس میشن و دامادامون پسردایی هامن . من اصلا مانع نمیشم چون ممکنه من تا سال ها برام  خواستگار نیاد نمیتونم مانع خوشبختی خواهرم و آرزوهای پسرداییم بشم چون اونا عاشقانه همدیگه رو دوست دارن . اما اون ته ته های دلم  خیلی بعضی مواقع غصه میگیره بخصوص که خودم رابطشونم و پسر داییم خیلی ابراز علاقه میکنه و احساساتی و عاطفیه .  یه چیز خیلی جالب مامان و دوتا خواهرام در 16 سالگی ازدواج کردند و حتی برادرو پدرمم هم زود ازدواج کردن تازه تو تقریبا 50 نوه ی خانواده پدری من بزرگترین نوه ی مجردم . تازه همه دوستای صمیمیم هم ازدواج کردند. و من موندم و پروردگارم. ولی خب بعضی مواقع هم اشک میریزم چون اصلاً خواهرا و دوستام و دامادامون مراعاتمو نمیکنند و حتی مادرم که خیلی بهم سرکوفت میزنه و دلمو میشکنه (لطفا شکلک غمگین ) . به نظرم خیلی بی انصافیه که نگذاریم خواهر کوچیکه ازدواج کنه بخصوص ممکنه اون پسری که اونو میخواد همه شرایطش جور باشه  و تو فشار باشه. موفق باشی و سربلند..

به  اندیشه

مگه  قراره  برای فقط  به گناه نیفتادن  ازدواج کرد؟؟ د پس یه دختر 14 ساله که نیاز جنسی داره و سریع شوهر بدیم که نکنه به گناه  بیفته>!!!! 

نظر  یک پسر رو بخون لطفا ،  اگه  بعد از ازدواج خواهر کوچکتر یه خواستگار خوب برای دختر  بزرگتر پیدا شد و  بفهمه خواهر کوچیکه زودتر ازدواج کرده و یه همچین فکری بکنه و منصرف  بشه از  خواستگاری از دختر  بزرگتر،  کی مقصره؟

ایا  منصفانه ست  که  به خاطر ازدواج خواهر  کوچیکتر ، خواهر  بزرگتر فرصتهای خوب ازدواجش  رو از دست  بده،،؟؟

حالا  یه نکته  دیگه

بعد از  ازدواج خواهر  کوچکتر صددرصد  فشار  اطرافیان و  نگاه ترحم انگیزه فامیل روی خواهر  بزرگتر  بیشتر میشه ؛  حتی والدین هم ناراحتن که دختر بزرگشون مونده و مردم حرف درمیارن و  دوس  دارن دختره بزرگه زود ازدواج کنه ،  حالا یه خواستگار  نامناسب برا  خواهر  بزرگه پیدا میشه و  فشار والدین  باعث میشه که طرف قبول کنه، یا حتی ممکنه زبانی والدین فشاری  نیارن ولی  خود دختر برای  رهایی  از  وضع موجود و حرف  مردم  بانارضایتی به این خواستگار  جواب مثبت بده و بعدها  شوهرش بهش ظلم کنه یا  اذیتش کنه و زندگیش رو تلخ کنه ،  اونوقت کی  پاسخو  هست ،؟  اگه  نوبت  رعایت میشد  دختر بزرگتر  به خاطر  اضطرار  تن به این ازدواج نمیداد و بدبخت نمیشد ولی الان......

خیلی جاها  رسمه که داماد خونه پدرزن میخوابه و با خانومش  رابطه داره ،  بعضی جاها فقط شبهای جمعه میزارن داماد بیاد بعضی جاها هرشب  میزارن !!

برخی افراد هم اصلا رعایت نمیکنن، از تو اتاقشون راحت صدای رابطه شون میاد بیرون، یا مثلا حتی ظهرها  بعد از ناهار میرن تو اتاق و ....  یا  جلوی  بقیه همش شوخی میکننو یکسره دستشون تو دست همه  حتی شوخیهای جنسی میکنن یا همدیگه رو میبوسن و بغل میکنن و .................

من خواهرم چند روزه که نامزد کرده فک می کردم کنار اومدن با این موضوع راحته اما از وقتی نامزد کرده نگاه ها و برخوردهای دیگران خیلی تحقیرآمیز و زننده ست . اصلا نمیدونم چطور کنار بیام وقتی اسم خواستگارو ازدواج میاد همه روشونو به من بر میگردونن خییییلیییی عذاب دهنده ست و بزرگترین مشکلش اینه که زودرنج و حساس میشیم و زودی اشکمون سرازیر میشه و این موضوع به اون نگاه های تحقیرامیز اضافه میشه . اگه بیرون برم میگن دنبال خواستگار میگرده و اگه تو خونه بمونم میگن از وقتی خواهر کوچیکش ازدواج کرد منزوی و افسرده شده .  این نگاههاو حرفای زننده که روحیه آدمو داغون میکنه رو چطور باید تحمل کرد با این زود رنجی ها و حساسیت ها چکار کنیم؟؟ اما با وجود تمام سختی ها و رنج هایی که میکشم بازم اگه به عقب برگردم  بازم از ته قلبم راضی ام چون نمیتونم به خاطر خودم باعث شکستن دل دیگران بشم با اینکه خواهرم 10ساله ازش بزرگترم اصلا به من فکر نمیکنه و با رفتارا و برخورداش بیشتر دلمو میشکنه و داغونم میکنه و خیلی بهم بی احترامی میکنه.

به خواهر کوچیک

بابت کامنتت ممنونم . دیگه همه سعی و تلاشمو میکنم هیچوقت جلو خواهرم ناراحت  و غمگین نباشم به خدا تنها ناراحتی و غصه من نگاه و برخوردای دیگرانند و بی احترامی ها و بدخلقی های خواهرم که آدمو از زندگی کردن وبودن و موندن تو این دنیا پشیمون میکنه . 

خیییییلیییی غمگینم و محتاج دعا... 

سلام . حضرت شعیب هم اجازه دختر کوچیکشو به عقد حضرت موسی دراورد. منم دو تا خواهر بزرگتر از خودم دارم که خواهر دومیم به خاطر اولی ازدواج نمیکنه با اینکه بزرگه راضیه

منم مجبورم موردای خوبمو از دست برم و از لحاظ روحی حالم خیلی بده و به هیچ وجه خواهرمو نمیبخشم کی می تونه تضمین کنه یکی از این موردایی که رد میکنن همون ادم مورد نظر من نبوده؟؟؟؟؟؟ از کجا معلوم بازم همچسن موردی باشه ؟ اگه من به گناه بیافتم خونوادمم مقصرن.

من خواهر بزرگترم برای خواهر کوچکترم خواستگارای خوبی میاد همیشه هم غصه میخورم که مامانم به خاطر من داره موقعیت های خوب خواهرم رو خراب میکنه. اما میدونم برای خودم من هم تو این شرایط روبه رو شدن با طرز فکر فامیلا و آشناها واقعا سخته

ببینید دوستان عزیز من به عنوان کسی که دختر بزرگتر هستم  و خواهر کوچکترم ازدواج کرده میخوام حرف بزنم براتون

با وجود شاغل بودن من و این که من نصف ساعات روزانمو بیرونم و خودم اجازه دادم  که این ازدواج صورت بگیره

باید بهتون بگم تحملش خیییلی سخته

احمل یک سری مسائل از عهده یک خانم سخته.

آدم انقد حساس و پرخاشگر و شکننده میشه بعد از اون که نگید.

                                                                                                                                   سلام عزیز من

من معمولاً کامنت نمیذارم اما احساس کردم جوابم شاید بتونه کمکت کنه تو تصمیم گیری

جواب این سوال از نظر همه آدما به اصطلاح عاقل اندر کمالات و روانشناسا اینه که نه بابا این چه حرفیه ؟! نباید موقعیت خواهر کوچیکه را ازش بگیریم شاید خواهر بزرگه حالاحالاها ازدواج نکرد...

اما من خودم توی این موقعیت هستم، یعنی من دختر کوچیکه خانوداه ام ته تغاری فوق لیسانس دارم و 27 سالم است و یه خواهر دارم که 4 سال ازم بزرگتره و دیپلمه است

من میگم خواهرت را ببین، نه اینکه بری روبروش بشینی بگی من میخوام ازدواج کنم تو نظرت چیه ها !!!

خصوصیات عاطفی خواهرت بشناس...

مثلاً آبجی من خیلی حساس است، از شنیدن خبر خواستگاری من ناراحت میشه، بهش حق میدم اما هیچوقت تو حرفامون نمیگه من اذیت میشم از این ماجراها، بعد از این که تب و تاب خواستگاری میفته و به دلایلی جواب رد میدم انگار دنیا را به آبجیم دادن… حتی چند وقت بعد از اینکه موردهایی که معرفی کردن را رد میکنم میگه فلانی پسر خوبی بود!!!

(در مورد آبجیم بد فکر نکنیدها، من همین یه آبجی را دارم خیلیم مهربون و دلسوزه  خواستگارم داشته اما خب بنا به مصالح خودش و خانواده مون مورد تایید قرار نگرفتند یا اونایی که باهاشون موافق بود تو زرد از آب دراومدن واقعا شرایط سختیه خدا برای هیچکس پیش نیاره و یا طاقتش را بده،

اما هیچوقت پشیمون نیستم از انتخابی که برای زندگیم کردم، تا همین یک سال پیش که اصلا خونه هم راه نمیدادم، ندید می گفتم نه تا جایی که دخترخالم به آبجیم می گفت این دلش پیش یکی هست یا خودش یکی را داره اما خدا بهتر به حال دلم گواهه( از شانسم مواردی که برام در نظر می گرفتن یا بزرگتر از خودم بود یا تحصیلات نداشت که این باعث میشد زیااادی کسی بهم گیر نده بگه چرا نه البته اونی هم که تحصیلات داشت من یه بهونه جور میکردم مثلا فامیلی زیاد اختلاف پیش میاره و ...اکثراً از فامیل یا معرفی شده توسط اقوام (البته الانم فقط به این جهت اجازه خواستگاری میدم که با آدما و خواسته‌هاشون آشنا بشم ببینم اصلاً تو خواستگارام موردی هست که مناسب باشه بیشتر برای اینکه بعدا حسرت نخورم بگم خودم همه موقعیت های خوبمو از دست دادم

منم دلم میخواد با یه آدم درست و حسابی که هم کفوم باشه ازدواج کنم اما از خدا خواستم هیچوقت تو دو راهی منو نذاره برای من و آبجیم با هم همسرای مناسب بفرسته(خدا قادرمطلق است و اگه اراده کنه میشه من به خدا اعتماد کردم(

به نظرم اگه تو هم روحیه ات مثل من قبول میکنه البته اگه میتونی پاک بمونی نه اینکه خودت را با بهانه های بیخودی سرگرم کنی اگه بخوای با کسی باشی حتی در حد موبایل بازی و حرف زدن و سنگ صبور و... همون بهتر است که ازدواج کنی چون حداقل اینجوری فقط آبجیت تو یه دوره چند ماهه یه بحران را از سر میگذرونه ...

)تلخیش هر چقدر هم که باشه بالاخره باهاش کنار میاد……………………………..)

در غیر اینصورت به خواهرت فرصت بده، عجله نکن (میدونم شاید سن به آدم همیشه این اجازه را نمیده) اما به خدا توکل کن

من کاملاً موقعیتت را درک می کنم چون خودمم تو شرایطی هستم که اکثر دوستام ازدواج کردن و بچه هم دارن ،هرچند یه موقع هایی دلم می‌گیره و حسرت زندگی اونا را میخورم اما  از خدا همیشه میخوام خوشبخت تر و شادتر از اینکه هستن باشن ...

حتما حکمت خدا در این است که ما خوشبختی را یه جور دیگه تجربه کنیم با شادی کنار خانواده هامون .

اگه تصمیم گرفتی مثل من قبل از آبجیت ازدواج نکنی سعی کن وقت خودت را با کلاس و تفریح و خانواده ات پر کنی تا آینه دق نباشی برای خواهرت که به جز خودش غصه تو رو هم بخوره...

"از خدا میخوام بهترین‌ها را برای تو و خواهر عزیزت مقدر کنه خوشبخت باشید"

به همه خواهرای بزرگترلطفا با حسادتتون به خواهر کوچکتر باعث نابودی زندگیشون نشید. اگه به وجود خدا اعتقاد دارید قبول کنید سرنوشت همه ما دست خداست و ازدواج خواهر کوچکتر باعث تغییر اون نمیشه. چه بسا با حسادت شما خواهر کوچکتر هم مثل خودتون بشه البته که اون زمان شما شاید خوشحال بشبد که هردوتون موندید و تنها نشدید. خدارودرنظر بگیرید، دنیا اینقدر بزرگ هست که هیچکس جای کسی رو تنگ نمیکنه، دنبال راه خودتون باشید.

این پست برادختراست مگه مال پسراست میان نظرمیدن.بعضی هامیان نظرمیدن مگه اوناخواهرکوچیکشون دنبال این بوده زودترازبزرگه بره.مگه خواهرکوچیکشون خودنمایی کرده .هارگری کرده.مگه خواهرکوچیکشون به خاطرسفیدی زودترازدواج کرده.خداهست اماخودت هم بایدنشونش بدی

سلام من خواهرکوچیکم زودترازمن ازدواج کرده الان سه وسال ونیمه .من دخالتی نکردم که ازدواج کرده.الانابه غلط کردن افتادم.غلط کردم گذاشتم اون اول ازدواج کرد

الان که دارم این پیامو مینویسم نیمه شبه و خیلی هم دلم گرفته 

من یه دختر سی و دو ساله تحصیلکرده هستم .قصد ازدواج هم داشتم ولی مورد مناسبی وجود نداشت که بتونم ازدواج کنم . دو سال پیش خواهرم که ۶ سال از من کوچکتر بود ازدواج کرد. از خوشبختی خواهرم شادم و حسود هم نبودم. ولی تاخیر ازدواجم منو ناراحت می کرد. البته نیش و کنایه دیگران هم ضمیمه اش کنید 

الان فردا شب عقد یه خواهر دیگه ام هست که نه سال از من کو چکتره . خیلی داغونم . خدایا مگه من چی کم داشتم . پدر و مادرم هم یه اپسیلون فکر اینکه این کارشون چه با من می کنه نکردن 

به اینکه چه تبعاتی می تونه واسه من داشته باشه. گاهی که اظهار نگرانی می کنم همه اش مادرم سرم داد میزنه که از بدبیاری خودت بوده . حتی یه بار بهم گفت برو خدا رو شکر کن که یه سقف بالای سرته . خواهر کوچکترم هم بهم گفتتو عقده ای هستی و لابد از بس بدی اینا سرت اومده . خدا به حال دل من آگاهتر هست. 

سلام.من یه خواهر بزرگترم و خواهرم سه سال از من کوچک تره، من ۲۵ سالمه اون هم ۲۱، تفاوت ما هم از زمین تا آسمونه از طرز فکر بگیر تا اندام و قیافه، اگر بخواد زودتر از من ازدواج کنه به هیییییچ وجه مانع نمیشم ولی خیلی دلم می شکنه اولیش هم به خاطر خود خواهرمه چون میدونم مراعاتمو نمیکنه و بعدشم نگاه های بد فامیل!! ببینید این یه مسئله ای هستش که کاملا به محل زندگی و فرهنگ شما بستگی داره!! و این که متاسفانه الان معیار ازدواج کلا تغییر کرده و همه چی شده ظاهر بینی و هیچ کس نمی پرسه اخلاقت و طرز فکرت چطورن فقط ظاهر مهمه!ولی همیشه به این موضوع که فکر کردم به این نتیجه رسیدم که هیییچ وقت مانع ازدواج خواهرم نمیشم اما واقعا اینقدر دلم می شکنه که شاید بعدش خودم هیچ وقت نخوام ازدواج کنم و به جاش برم سراغ درسم و ارتقای شغلیم

سلام.خواهر بزرگتری دارم ک به صورت مجازی با کسی دوست شده که وقتی خونواده متوجه شدن و پیگیر اون شخص شدن به نظر اومد ک اصلا به درد خواهرم نمیخوره و حتی شرایط ازدواج و خواستگاری اومدنم نداره و..ولی خودش قبول نداره .میگه خوبه و ی روزی وضعش خوب میشه و قرضاش تموم میشه و پا پیش میزاره و .. درحالی ک اون شخص اصلا از خواستگاری ام صحبت نمیکنه.و معلوم نیس ته ماجرا چی میشه .و خواهرم به خاطر اون شخص خواستگاراشو بدون هیچ دلیلی رد میکنه . و به اون شخص اطلاع میده ک من فلان خواستگارو رد کردم و خیلی ام از این کارش خوشحاله. با این شرایط وقتی واسه من ک خواهر کوچیکترم خواستگاری میاد کلی ایراد درمیاره ک جور نشه .و من چند خواستگارمو به خاطر اینکه خواهر بزرگتر دارم رد کردم .ولی وقتی فهمیدم ک بیخودی خواستگاراشو رد میکنه به خاطر ی شخص مجازی.تصمیم گرفتم از این بعد هر خواستگاری اومد .باهاش صحبت کنم و راجع ب آیندم تصمیم گیری کنم و از طرفی ام نگران خواهرم هستم .به نظرتون تصمیم درستی گرفتم؟لطفا راهنمایی کنید😊

من  یه خواهر بزرگترم .که شاغل هم هستم
سال 96 در همین پست حسم رو از روز ازدواج خواهرم نوشتم .

من موافق بودم با ازدواجش هنوز هم موافقم ...

اما اون چیزی که در من کشته شد، اون روز هرگز زنده نشد .

میخوام بگم در این چهار سال چه گذشت بر من

دنیای من  محدود تر شد .

میزان گفتگو با اطرافیان کم تر

حضور در جمع ها به شدت کمتر

میل به زندگی و امید به اینده زیر صفر

نگرانی از فردا . نمیتونین در ک کنین هر روز که از سنت میگذره چقدر برای فردای تاریک و مبهم نگران و نگران تر میشی

نگرانی از بی پناه بودن

اصولا به این نتیجه رسیدم بعضی به دنیا میان که بار کش باشن، خب یکی از اون ها منم

نگاه های سنگین اطرافیان وحشتناکه وحشتناک

و من هر سال که به تاریخ اون ازدواج میرسم میام سری به این صفحه میزنم . کامنت ها رو میخونم . ساعت ها اشک میریزم و میبینیم این داستان تمامی نداره

من رسما زنده به گور شدم

این نتیجه افکار به روز داشتن و دلسوزی و همراهی در یک جامعه ی سنتی ...

همیشه باید یه سری له بشن .

خب کی بهتر از ما