خانواده برتر

حق دارن

البته کارشون صحیح نیست

ولی خب هر کسی که باشه افسرده میشه

خودتون رو جای ایشون بذارید به حرفم میرسین

سلام ازوقتی که نوجوون وکم سن تربود اینطوری شده یا مثلا تواین چندسال اخیر که به سن جوانی رسیده وخواستگارنداشته ؛افسرده وعصبی شده؟؟

اگرسعی میکنه جلوهمه بدجلوه کنی وتهمت میزنه دلیلش اینه که به علت اخلاق افتضاحش هیشکی دوس نداره بره طرفش وازطرفی از اینکه میبینه همه به شما جذب میشن حسودی میکنه...

 

بنظرمن راجب اخلاقش با خواستگارتون صحبت کنین واز یه سری چیزا باخبرش کنین از اینکه کارش به هم زدن خوشی ها هستش از تهمتای بی رواش بگین وبگینم که این اینجوری هستش تا اگه خواست بهم بزنه هم کسی به حرفاش توجهی نکنه ! چون الان موندن شما تو اون خونه فایده ای به حال اون نداره تازه خودتونم از زندگی عقب میفتین ممکنه تا چندسال دیگه هم کسی خواهانش نباشه وبگن کسی که باخواهروخونواده خودش اینجوریه دیگه با پسرما چه جوری برخورد میکنه پس فرداتوزندگی!

 

بختشو نبستن این حرفا نیستش همون برمیگرده به اخلاقش...

راجب درست شدن اخلاق خواهرتم باید مدام سعی کنین ازش تعریف کنین باچرب زبانی کاراشو مفیدجلوه بدین تا احساس بزرگی کنه اگه تندی کرد اصلا واکنش شما نبایدتند باشه اصلا محلش نذارین وبه روتون نیارین که از فلان کار یا حرفش عصبانی شدین درواقع نقطه ضعف دسش ندین که بدتر میشه و اگر توآشپزی یا کارای جزیی خونه خطایی ازش سرزد مثلا غذا رو سوزوند یا لباسی رو موقع اتو زدن سوزوند اصلا ازش انتقاد نکنین بهش بگین پیش میاد دیگه شایدحواست نبوده چون بنظرم تواینجاها هم احساس ضعف میکنه ومهمتر اینکه باید اعتماد به نفسشو تقویت کنین

ولی خیلی باید ازش تعریف کنین الکی تمجیدوتشویقش کنین ولی اگر1%متوجه بشه که دارین عمدا این کارومیکنین یا به اغراقتون اگه پی برد؛ هزاربرابر بدتر میشه پس  نرم نرمک وبااحتیاط باشه رفتارتون .

عزیزم همه خواهر بزرگا که اینطور نیستن. والا من یه خواهر کوچکتر از خودم دارم از چند سال پیش بهش گفتم هر وقت دوست داشتی ازدواج کنی و خواستگاری رو پسندیدی به خودم بگو. البته یه فامیل داریم یه دختر بزرگ داره. سه تا دختر پشت سر اون دارن. چون این شوهر نکرده اونا هم پشت سر این همشون موندن. اینم اجازه نمیده ولی بددهن نیست. ولی به نظرم فرقی نداره. آقای امیررضا اصلا حق نداره. هر کسی یه قسمتی داره دیگه. به نظرم با این همه حرفی که خواهرتون پشت سر شما میزنن اون خواستگار پیه همه چی رو به تنش مالیده و اومده. شما هم بگو بله و برو سر زندگیت. اگه بگی نه خواهرت ازدواج میکنه؟

بخت خواهرتو کسی نبسته. این خودشه که با کاراش بخت خودشو بسته.
وقتی پیش دیگران بی ادبی میکنه یا مثلا خواهرشو خراب میکنه، دیگران در موردش فکر بد میکنن و بخاطر همینم برای خواستگاری سراغش نمیان. گره کار دست خودشه.
اون اگه میخواد ازدواج کنه بایـــــــــــد خودشو عوض کنه.

علت این حسودی ها حتما اینه که همه به شما توجه دارن و اونو نادیده میگیرن. به هر حال اونم یه دختره با روحیه ی دخترانه. همون قدری که شما به محبت و توجه نیاز داری، اونم نیاز داره.
در مورد اینکه رفتار شما و خانواده از اول با ایشون چطوری بوده، چیزی ننوشتین. امــــا تنها راهی که میتونه این گرهو باز کنه اینه که شما به خواهرت نزدیک بشی. سعی کن با تمام وجودت بهش محبت کنی. میدونم سخته هااااااااااااا ..... چون با کارایی که کرده دلت خیلی ازش پره. ولی اول به خاطر خدا و بعدم به بخاطر خودت.. از درِ دوستی وارد شو.

به احتمال 100 درصد، اوایل در مقابل محبت هات با برخورد تندش مواجه میشی. اما خودتو نباز. بازم ادامه بده. محبت دل سنگم آب میکنه. البته نباید انتظار داشته باشی در عرض یکی دو هفته، همه چی عوض بشه. از خانواده ی موفق دکتر فرهنگ هم میتونی کمک بگیری. کارایی که در مورد خانوم ها میگه رو نسبت به خواهرت انجام بده. حتما جواب میگیری.
خواهرت تو رو رقیب میدونه. واسه همینه که باهات اینطوری برخورد میکنه. تو باید کاری کنی اون دیگه به چشم رقیب بهت نگاه نکنه.
ببین الان رفتار خوب تو با دیگران، باعث شده همه به تو توجه کنن. اونم از این ناراحته. چون وقتی به تو توجه میکنن احساس میکنه به اون توجهی نمیشه. واسه همینم شما رو پیش همه خراب میکنه. غافل از اینکه همین رفتارش باعث میشه دیگران دید بدی به خواهرت پیدا کنن. یعنی خودش باعث میشه. اما تو که خواهرشی کمکش کن.
انقدر اونو غرق محبت کن که دیگه تو رو رقیب خودش ندونه. اونوقت کم کم رفتارش بهتر میشه.
واسش کادو بخر. واسش نامه بنویس. بهش بگو دوسش داری و به فکرشی. بهش گل بده. بغلش کن. ببوسش. واسش کیک درست کن و بگو این کیکو بخاطر اون درست کردی. هر کاری از دستت بر میاد بکن.

فقط مواظب باش یه موقع فکر نکنه بخاطر خواستگارت داری این کارا رو میکنی.

هر کاری که میکنی از ته دل انجام بده. میدونم سخته. کاملا اینو درک میکنم. ولی چاره ای نیست.

چاره ی کار فقط محبته.

برات آرزوی موفقیت میکنم.

به حسین .ط

سلام . والا خواهر عزیز  درسته که به شما (خود شما فرمایش میکنی که اخلاق و رفتار و کردارش با من اینطوریه)  اما اون از شما بزرگتر هستش و تا الانم که احترامشو داشتی  بهش احترام بزار  چون از شما بزرگتر هستش .

والا تنها افرادی که میتونن با خواهر گرامیتون حرف بزنن  پدر و مادرتون هستن . بالاخره اگر هم پرخاشگر و عصبانی باشه بایستی باهاش حرف بزنن صحبت کنن (3نفری) وازش بخوان که با لحنی آرام و کلامی منطقی جواب بده . قصدش از این کارا چیه ؟  اگه خدایی نکرده مشکلی داره باهاشون درمیان بزاره . حتی اگه کم لطفی از پدر و مادرتون دیده  ازش بخوان که بهشون بگه ؟  تا علت رو ریشه یابی کنن هرکجا که ایراد داشت برطرف کنن . خواهر عزیز از پدر و مادرت بخواه که باهاش حرف بزنن . باهاش صحبت کنن . در آخرم اگه امکانش وجود داره بالاخره راضیش کنین که بره پیش مشاور  . چند جلسه صحبت و گفتگو داشته باشن . شاید خدا خواست خوب شد .

در مورد خواستگاری : منم تبریک میگم به شما انشالله به دل خوش  . اما از پدر ومادرتون بخوایید بهش بگن اینم خواهر شماست .  حالا شما دوست داری با زندگی خواهرت بازی کنی ؟؟ 
راستی یه سوال : شما این خواهرتون رو تنها نگذاشتید داخل خانواده (همه افراد خانواده ارتباطی سرد بااون دارن) ؟؟؟  چون اگه خداییش همه باهاش ارتباطی سرد دارید مطمئن باشید بیشترین ضربه رو خودتون بهش زدید .

  انشالله همه چیز درست میشه توکل  کنید به خدا

مرسی از همه دوستان واقعا جواباتون رو تا اینجا ک خوندم عالی بود دم همتون گرم مثل روانشاس هاو مشاورا حرف زدین و راهنماییم کردین وهمینطور خیلی خوب درکم کردین انشاالله خدا همتون رو کمک کنه 

سوال کننده : سلام . جا داره که من ازشما تشکر کنم  که این پیغام رو ارسال کردید . و مارو در جریان گذاشتید (بیشتر) . پیش اون دکتر هم تشریف ببره  . اما این خواهر جنابعالی بیشتر به محبت احتیاج داره . بیشتر به اینی که همه باهاش خوب باشن . بیشتر از اینی که همه به خودش توجه داشته باشن . شما از امروز نماینده شو و از خانواده بخوایید که اینگونه رفتار رو باهاش داشته باشن . پدر شما الان بایستی در کنار دخترش باشه . به اون دلداری بده . چون به نظر من پدر گرامی شما الان مهم ترین نقش رو در بهبود حال خواهر شما داره . از پدرتون بخوایید  باهاش شوخی کنه . باهاش صحبت کنه و...  و علاوه بر پدر . مادرتون . حتی شمام . ودیگر اعضای خانواده .
در مورد دارو : من یکی علم پزشکی ندارم . وخدایی نکرده دخالتم داخل علم پزشکی نمیکنم .  اما اگه خواهر شما دارو مصرف کرد . طوری دارو مصرف کنه که بهشون وابسته نشه . تا پایان زندگی همش دارو مصرف نکنه (قرصی بشه )  .  گذشته ها گذشت . اما شما به پدر و مادرت بگو و ازشون بخوایید . به افراد خانواده هم بگو . که خواهر ما به محبت .و توجه نیاز داره . به اینی نیاز داره که احترامشو داشته باشیم در همه کارا . سوال کننده عقل من میگه خوردن دارو تنها جواب نمیده . در کنار مصرف دارو  بایستی شما هم اینگونه رفتار ها رو داشته باشین (محبت . توجه . دوست داشتن و... ) . این داروها بیشتر آرامبخش هستن . ولی خواهر شما از لحاظ روحی ضربه خورده . ودرمان بیماری های روحی هم بیشتر به دست خود انسان و افراد خانواده هستش که به همدیگه کمک کنن در بهبود روح و روان . دارو یه سهم ناچیزی داره  در بهبود روح و روان .

سرگرمش کنید داخل خونه . مثلا از مادرتون بخوایید داخل آشپزی کردن ازش کمک بگیره من خودم دختر نیستم اما گاهی اوقات میبینی که بیکار هستم برای مادرم یا سیب زمینی پوست میگیرم  یا سرخ میکنم . گوجه رنده میکنم .حتی سبزی هم گاهی اوقات پاک میکنم دیگه فکرشو کن هههه . حتی اگه جواب مثبت هم دادید به خواستگار . وهمه کارها خوب پیش رفت انشالله  . برای خرید با ایشون برید . از نظر ایشون استفاده کنیددر انتخاب لباس و بقیه لوازم ها . به این میگن توجه کردن .
سوال کننده و بقیه دوستان ببخشید زیاد پرحرفی کردم .

ممنونم ازتون آقا معلم که وقت گذاشتید وراهنمایی های بسیار خوبی کردین انشاالله خدا خیرتون بده همیشه..

سلام . تورو خدا  ببخشید که من به شما دیر جواب دادم  . چون من یه عادتی دارم هرکسی بهم کامنت میده داخل هر پستی فورا بهش جواب میدم و معطلش نمیکنم .. دیشبم کلا شارژ اینترنتم تموم شد . امروزم جمعه بود دیگه همه جا تعطیل .  الانم دستگاه رو بردم خونه دوستم . واز اینترنت دوستم دارم استفاده میکنم  صبح میخواستم برم پیشش که بهش زنگ زدم گفت دانشگاه هستش عصری بیا . والا ماهم معتاد شدیم به این وبلاگ  دیگه قالبشو  نبینیم براش میمیریم ههههههه .  پس به بزرگی خودتون ببخشید در مورد تاخیرم .
خیلی ممنونم ازشما بالاخره هم فکری باهم خوبه و دوستان هم خوب راهنمایی کردن  . در مورد اون مساله هم  هرطور صلاح خود شماست .بالاخره شما خواهرتو  بهتر میشناسی و باهاش زندگی میکنی  و کردی . ولی در کل کمکش کنید بهش روحیه بدید خوب بشه . انشالله که همیشه همه سلامت باشن   .  خداحافظ

ب آقا معلم: بابا ششششششانس! خیالت تخت! شما به اینترنت وصل نبودی، اصلا کلا آقای نجفی امروز نبودش وتازه نظرا تایید شد! مثلا جمعه بود!!

سلام مرسی از این همه توجهتون برای رفع مشکلات دیگرون واقعا ازتون ممنونم آرزوی موفقیت دارم براتون 

سلام . خواهش میکنم .

سلام 

سلام، من ایرانیم همسردارم ولی همسرم اجتماعی نیست وسطح فرهنگش بافرهنگم زمین تاآسمان فرق میکنه، ودرحال حاضردمبال یک همسرخوب اجتماعی بافرهنگ خوشگل خوش تیپ حتی اگر بیوه هم باشه اشکال نداره

آبخشید من نظرمو کلی میگم منظورم خواهر سوال کننده نیست یه وقت توهین نشه .آدمایی مثل این خواهره رو باید انقدر کتکشون زد تا مثل سگ صدا بدن.منظورم اینه که باید جلوشون ایستاد. اینا هیچ راهی ندارن ملت.من خودم مشکل این سوال کننده رو دارم خدا لعنت کنه دخترای عقده ای رو اینا با هیچی درست نمیشن فقط چاره شون مرگه. تازه خواهر این خانم فکر کنم خیلی از خواهر من بهتر باشه.خواهر من میونه مونو با تمام فامیل بهم زد.خواهر پست فطرت من که الهی خدا شرشو هرچی سریعتر از سر من و خونواده محترممون کم کنه حتی منو از رفتن به دانشگاه محروم میکنه چون خودش دانشگاه نرفته. زنداداشمو اذیت کرد میونه برادرمو با خونمون بهم زد.هرروز توخونه درگیری را میندازه.ما حتی پول توی جیبمونو باید از دستش پنهون کنیم.وقتی میخوایم جایی بریم تو رفتن یا برگشتن کیفمونو میگرده.ملت تو رو خدا راهکار بدین ما با این خواهر عقده ای چه کنیم؟توروخدا دعامون کنین.الان دیگه چهل و خورده ای سالشه ولی هنوز عقده ش کم نشده روز بروزم بدتر میشه.مادرمو پیر و شکسته کرده.حتی وقتی کسی خونه نباشه منو که خواهر کوچیکترشم تنبیه بدنی میکنه.یدفه گوشمو همچین زد توش که تا سه روز درد میکرد.بشتر وقتا مث گربه چنگال میندازه.خلاصه هر چی بگیم کم گفتیم اون حتی به حقوق ما هم اشراف داره.ما خیلی درمونده شدیم.نمیدونیم با این چه رفتاری کنیم.آقای نجفی تو رو خدا اینو پست کن ملت ببینن و نظر بدن ما خیلی بدبختیم و بزرگترین درد توی این دنیا همنشین اینجوریه.تازه هروقتم بریم پیش دوستی کسی اگه اون روز بامون بیشترلج کرده باشه میاد پیش طرف آبروریزی میکنه.اون حتی مادرمو کتک میزنه.رفتارش خیلی شرم آوره.بارها دفترکتابامونو پاره کرده.غذای جلوی دستمونو کوبیده تو سرمون.ما فقط جز گریه و توکل به خداراهی نداشتیم و نداریم.این آدم حتی تلفن های مارو با همکارا و دوستامون شنود میکنه.یعنی از صبح تا شب کارش سرک کشیدن تو کار اعضای خونوادست.بخدا ما خونواده محترم و مهربون و صمیمی هستیم فقط این یکی اینطوریه و ما نمیدونیم اصلا چرا این اینطوریه

راستی من یادم رفت بگم ما بخاطر ترس از آبروریزی توی محل نمیتونیم هیچی به این خواهره بگیم چون فوق العاده خطرناکه و مثلا ممکنه حتی دست به خودکشی هم بزنه و آبروی چندین و چندساله مونو ببره.مردم این مشکل بزرگه خیلی بزرگ تا از نزدیک با این آدم زندگی نکنید شاید باورتون نشه چیزایی که گفتم. با محبت هم اصلا حل نمیشه چون ما هرروز محبت میکنیم و لی اون هرروز عقده میریزه.آخه خونواده مون بامحبتن همه شون و هیچوقت بهش بدی و بی محبتی نشده.ما واقعا نمیدونیم دلیل این چیه.ثواب داره بخدا راهکار بدین.حتی اگه میدونین نهادی اجتماعی هست و راهکار قانونی داره راهنمایی کنین.ممنونم

سلام منم چنین مشگلی روداشتم ودارم شایدخیلی بدتر.یه خواهربزرگتردارم عین قطام.توکارای کوچیک دوستم توکارای بزرگ ومهم زندگیم ازدشمن واسم بدتره.فوق العاده حسودنسبت به من.وقتی خونه بابام بودم جرات نمیکردم به اختیارتلویزیون روشن کنم رییس همه چی اون بودایناتازه گوشه ای ازدرداییه کشیدم الان ازدواج کردم .به سوال کننده میگم ازدواج کن خواهری که اینطوریه ازش بگذر وبسپاربخدا.خواهره من بعدازدواجم رامترشدولی روزگارم سیاه کرد

سلام منم چنین مشگلی روداشتم ودارم شایدخیلی بدتر.یه خواهربزرگتردارم عین قطام.توکارای کوچیک دوستم توکارای بزرگ ومهم زندگیم ازدشمن واسم بدتره.فوق العاده حسودنسبت به من.وقتی خونه بابام بودم جرات نمیکردم به اختیارتلویزیون روشن کنم رییس همه چی اون بودایناتازه گوشه ای ازدرداییه کشیدم الان ازدواج کردم .به سوال کننده میگم ازدواج کن خواهری که اینطوریه ازش بگذر وبسپاربخدا.خواهره من بعدازدواجم رامترشدولی روزگارم سیاه کرد

منم همچیت خواهری دارم. خدا نصیب نکنه. اینارو باید فرستاد تیمارستان تا دنیا از دستشون راحت بشه. منم زودتر ازدواج کردم و چه مصیبت ها که نکشیدیم از این نفله. عین مادر شوهره برای همه. خداراشکر شوهرم و فامیل هاش خیلی خوبن و عملا راحت شدم با این ازدواج. این خواهر ایراد گیر ما هم هنوز مجرده. کسی نمیتونه تحملش کنه از بس خودشیفته، شکاک و بددهنه.
تقصیر پدر و مادر نادان ما بودن که اینقدر این بچشون را لوس و ننر بار آوردن.

کسی راهکار قانونی سراغ نداره؟

 .سکوت و عدم قضاوت .انسانهای اطراف آیینه ما هستند .هرکس که دست از ما نمی کشد این ما هستیم که اورا رها نمی کنیم.نباید حسادت اینجور افراد را تهدید کرد ونباید جواب بی رحمی آنها را با بی رحمی جواب داد .اصلا نباید جواب داد.البته اونایی که ازدواج کردن و در جمع خانوتده نیستن  اگر در درمان ناتوان هستند بهترین روش قطع رابطه با چنین افراد است .اینگونه افراد مشکل شخصیتی دارند.در درمان بیماریهای روانی .مشکلات شخصیتی درمان آنها بسیارسخت چون آنها مشکلات خود را نمی پذیرند.خیلی خیلی کنار آمدن با اینها سخت و خطرناکه.واقعا با شما احساس همدردی می کنم .

منم دوتا خواهر بزرگتر از خودم دارم ، از بچگی چون من باهوشتر و سر زبون دارتر بودم خیلی مورد توجه بودم و همین بتدریج باعث حسادت خواهرهام شد تا اینکه من تیزهوشان قبول شدم ، همینطور ک من توی زندگیم پیشرفت میکردم دشمنی بینمون عمیق تر میشد، موقع کنکورم روز و شب خواهرهام توی خونه با صدای بلند میگفتن ایشالله هیچی قبول نشی ، وقتی با عرضه خودم رتبه عالی و پزشکی قبول شدم حسادتها شعله ورتر شد، اونقدر ک هربار ک از شهر دانشگاهم ب خونه میومدم نفرینم میکردن ک تو راه بمیری، و ب مادرم ک از موفقیت من خوشحال بود نفرین میکردن ک فارغ التحصیلی اش رو هیچ وقت نبینی و تا اون موقع نباشی!
از حسادت دائم میگفتن کنکور آسون شده همه قبول میشن و شروع کردن از همون سال اول دانشگاه من ب خوندن برای کنکور ، وقتی میخاستم صادقانه راهنمایی کنم ک چجور بخونید پشت سرم میگفتن راهکار دروغی میده ک ما قبول نشیم حسوده، ۶ سال هرسال کنکور دادن ولی نتونستن! وقتی توی امتحانات دانشگاه هرترم جز نفرات اول کلاس می شدم ترم پنج موقع فرجه هام ک خونه اومده بودم دراتاقی ک درس میخوندم رو قفل کردن و گفتن نمیذاریم درس بخونی تو نباید شاگرد اول بشی!
وقتی یکی از بچه های دانشگاه بهم پیشنهاد ازدواج داد و داشتم با مادرم مشورت میکردم(که البته جواب منفی دادم اونم فقط با یک جلسه صحبت کاملا رسمی دونفره) توی خونه خون ب پا کردن ک حق ازدواج نداری و شروع کردن بهم تهمت های ناموسی زدن و پدرم رو برعلیه ام کردن ک این بی آبروعه درصورتیکه خدا شاهده هیچ پسری حتی ب اسم کوچیک هم منو صدا نزده بود ، توی فامیل هرجا مینشستن بد من میگفتن ی جوری ک انگار فک نکنید دکتره ب درد نمیخوره، هربار ک ی خاستگار برام زنگ میزند توی خونه دعوا راه مینداختن ک اگه تو نبودی اینا برا ما زنگ میزدن همه دنبال پزشکی تو ان واسه همین کسی برا ما نمیاد، درصورتیکه اختلاف سنیمون ۱۲ و ۷ هست و کسی ک از نظر سنی بمن میخوره ب اونا نمیخوره، من دانشگاه دولتی خوندم و اونا دانشگاه آزاد لیسانس گرفتن ، و تنها پولی ک از پدرم میگرفتم خرج خورد و خوراک و رفت آمدم بود ک مدام خواهرهام با پدرم دعوا میکردن ک نباید بهش پول بدی! ولی پدرم هیچ وقت از حمایتم کوتاه نیومد چون میدونست از حسادتشونه، تا اینکه توی دانشگاه یکی از پسرها ک خیلی فرد محجوب و متینی بود ازم خاستگاری کرد و با اطلاع مادرم و خانواده اون با هم بودیم و رابطه بینمون عمیق شد، بارها خانواده اش اصرار میکردن ک بیان خونه مون ولی من مدام از تهدیدهای خواهرهام میترسیدم، از اینکه کاری کنن ک کسی رو ک دوست دارم و مناسبمه از دست بدم، تا اینکه پدرم ۷ ماه قبل فوت کرد، و منم طی شرایطی ک داشتیم پای پسر مورد علاقه ام و خانواده شون ب خونه مون باز شد ، همه جوره ازمون حمایت کردن ، محمد با اینکه خانواده خودش توی اون دوره توی شرایط سختی بودن ولی از خانواده من همه جور حمایت کرد اونقدری ک همه رو مدیون خودش کرد اوایل ک توی غم بودن خواهرهام خوشحال بودن از اینکه کسی مثل محمد هست ، سه ماه از فوت پدرم ک گذشت وقتی خواهرهام از اون حالت شوک و غم خارج شدن کم کم شروع کردن ب تخریب رابطه من و محمد ، و اینکه ما سه تامون تا آخر عمر باید کنار هم باشیم و بار زندگی رو روی دوش بکشیم نمیشه تو بری شوهر کنی و خوش باشی و ما دوتا بی پدر و بی کس باشیم، تو نه حق داری بری تخصص و نه حق داری ازدواج کنی باید بمونی توی خونه عین ما دوتا، اونقدر بهم فشار اوردن و توهین کردن، حتی یک بار هم بقصد کشتنم گلوم و گرفتن که ما از اول ازت متنفر بودیم! با اینکه ترم آخر پزشکی بودم از فشار روانی زیاد ب سرم زد و ی روز توی کشیک قرص خوردم و خودکشی کردم ولی با تماس محمد و کمک هم کشیکیم نجات پیدا کردم ، بعد هم اونقدر عشقمون ب هم زیاد بود ک فهمیدیم باید فرار کنیم ازشون، خودمون وقت عقد گرفتیم و توی پنج روز عقد کردیم ب اطرافیان گفتیم هر کی بیاد خوش اومد ، توی جشن فارغ التحصیلیم مادرم با هزار جور ترفند اومد و شرکت کرد چون خواهرهام نمیذارن ک بیاد و من رو ببینه ، با اینکه من فرار کردم ازشون ولی اینکه مادرم پیششونه و عذابش میدن دارم دیوونه میشم، هر روز باهاش با توهین صحبت میکنن بهش میگن کاش تو میمردی ، تحقیرش میکنن و میزننش ، تهدیدش میکنن ک از خونه خودش میندازنش بیرون، یا اینکه من یا مادرم رو میکشن، توهین تحقیرها و فحشهایی ک من و مادرم میدن اونقدر وحشتناک و بده ک قابل باور نیست! قبلا با پدرم هم رفتار بدی داشتن ولی وقتی پدرم بود از پسشون برمیومد و منو مادرم آرامش بیشتری داشتیم ولی الان دیگه هیچ چیزی جلودارشون نیست ، به همه فامیل مادری و پدری دعوا کردن توی همون ماه اول ، همه رو از ما کندن، هیچ کسی رو اطرافمون نذاشتن ، اینکه اونا مجردن مقصر خودشونن هیچ وقت با کسی جدی صحبت نکردن و توی توهم پسر شاه هستن!
خواهر اولم از بچگی مشکل داشت ولی خواهر دومم ب تدریج ک با خواهر اولم گشت اخلاقیات اون و گرفت، قبلا ها چند بار با ی روانشناس صحبت کردم و نظرش این بود ک خواهرم اختلال شخصیت مرزی داره ، ولی خواستم اینو بگم ک اونقدر زندگیم رو نابود کرده و توی غم فرو برده ک تمام موفقیتهام برام بی ارزش شده! از اول هم همین رو میخاست اینکه اگه خودش ب اون آدم مورد علاقه اش نرسید و خوشبخت نشد هیچ کس دیگه ای هم حق خوشبخت و خوشحال بودن نداره ، من فرار کردم ازشون خونه خریدیم با همسرماینکه مادرم داره زجر میکشه اونجا نمی ذاره آروم باشم ،هربار بدترین رفتار رو باهاش دارن و بهش میگن تو کلفت مایی باید هم کارهای پدر رو کنی هم خونه رو و خودشون دست ب سیاه و سفید نمیزنن با اینکه ۳۹ و ۳۴ سالشونه! میخام مادرم رو نجات بدم ولی یکبار ک میخاستم ببرمش تهدید کردن خودشون رو میکشنن! مادرم لیاقتش آرامشه تا اون آروم نباشه من نمیتونم شاد باشم، نمیدونم چرا خدا دوتا خاهر دیوونه رو توی زندگیم گذاشته!😢 هر کی از بیرون نگاهم میکنه فک میکنه خوشبخت ترین و بی دغدغه ترین آدمم ولی ته دلم از خواهرهام پر خونه