با سلام
شاید برای شما اتفاق بیافتد
داستان از اونجایی شروع شد که رفتم دانشگاه... من با یکی از دخترهای کلاس دوست شدم و هیچ نظری نداشتم و مثل خواهر خودم دوستش داشتم تا اینکه فهمیدم ایشون علاقه اش ی جور دیگه اس...
اولا سعی میکردم دور نگه دارم تا بتونم دوستیمون پا برجا بمونه ولی جوونیه و... با هم یه رابطه طولانی رو شروع کردیم... واقعا همدیگرو دوس داریم...ایشون خیلی بیشتر....خیلی سختی ها کشیدم تا رسیدیم به آخر دوره کارشناسی . قرار شد بریم خواستگاری، البته ایشون اصرار داشتن قبل ارشد...
خواستگاری رفتیم و همه چی خوب بود شب خواستگاری هم قرار بله برون رو هم گذاشتن ولی فرداش پدرشون مخالفت کرد گفت عجله نکنیم.... این شد که با مردن چند تا فامیل ... 80 روز عقب افتاد . تو این چند روز مادرم رفت تحقیق و مشکل اصلی شروع شد...
پدر من کارمنده ولی بابای ایشون شغل آزاده و نمایشگاه ماشین داره... تو تحقیق متوجه شد مادرم ، که میگن پدرشون اخلاق تندی داره و اهل معاشرت نیست.... حالا ایشون میگن پدرم ادم با انصافیه ولی زیاد معاشرتی نیست ولی مادرم راضی نیست.... از کسایی که تجربه دارن میپرسم:
1. من بخاطر شرایطم باید 2.3 سال نامزد بمونم.سخته؟ چقدر پدر خانوم تاثیر داره؟
2. آیا اخلاق پدر خانومم تو زندگی من تاثیر میزاره؟
3. به حرف همسر آینده ام اعتماد کنم .ایشون قول های زیادی دادن به من ،راجع به خودشون و بالعکس من هم دادم. دخترها سر قولشون بعد ازدواج میمونن؟
4.آیا بین خانواده های شغل آزاد و کارمند تفاوت فرهنگی هست؟
یه توصیه
من به تموم داداش ابجی های این سایت ی توصیه دارم.اگر میخوایین با یک نفر رابطه جدی رو شروع کنید ،اول از همه ببینید تناسب دارید یا نه؟! تا مثل من 4 سال زندگیتون فقط با یه تفاوت فرهنگی به شک و تردید نیوفته!
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۱۷۴۰ بازدید توسط ۱۲۶۸ نفر
- پنجشنبه ۲۲ مرداد ۹۴ - ۲۲:۴۰