با سلام
من ۲۸ سالمه و متاهلم. الحمدالله زندگی خوبی دارم و شاغلم. میخواستم از شما درباره مسئلهای هم مشورت بگیرم و هم درد و دلی کرده باشم.
من یه زن داداش هم سن خودم دارم که قبلاً باهاش دوست صمیمی بودم و در واقع راضی نبود که به هم نگفته بوده باشیم (حداقل از جانب من این طور بود). یعنی یه جورایی مثل خواهر بود برام شاید حتی نزدیکتر از خواهر های خودم (چون اختلاف سنیم با خواهرام زیاده) خلاصه خیلی باهاش راحت بودم.
تا اینکه یه روز بهم نارو زد و با برادرم دوست شد و بعدش عقد کردن.
از اون روز تا الآن از دستش عصبانیم. نمی تونم ببخشمش و با این قضیه کنار بیام که هر وقت خونه مون زنگ میزده و برادرم اول گوشی رو برمیداشت اینها با هم دوست بودن اصلاً شاید به خاطر برادرم به خونه مون زنگ میزد یا می اومد خونه مون که مخش رو بزنه. واقعاً نمی تونم کنار بیام با این سادگی هام و اعتمادی که بهش داشتم اون موقع. و اینکه چرا قضیه دوستی شون رو ازم مخفی میکردن؟!!
هیچ کی درد منو نفهمید حتی خانواده ام فقط مادرم بود که دلداریم میداد (البته مادرم باهاش بد رفتار نمی کنه فقط حد وسط رو می گیره که کسی ناراحت نشه).
حتی الآن که بچه دار شده ازش بدم میاد. دلم می خواد وسط خونه داداشم آتیشش بزنم. هم از خودش بدم میاد هم از بچه اش. و از برادرمم خیلی ناراحتم و از مهمونی هایی که دعوت مون میکنه یکی در بین میرم خونه شون اون هم به خاطر اینکه برادرم هست و نون و نمکی که با هم خوردیم.
خلاصه از همه ی اعضای خانواده برادرم دل گیرم. زنش اصلاً تو این چند سالی که عروس مون شد نگفت یه برم ببینم این دوست قدیمیم چرا ازم این قدر ناراحته، برم یه معذرت خواهی ازش کنم. همه اش جوری بهم نگاه میکرد که انگار خیلی کار خوبی انجام داده. انگار یه حس پیروزی تو نگاهش وجود داشت.
احساس میکنم دوست قدیمیم بزرگترین خیانت دنیا رو در حقم انجام داده. ولی بعدش میگم خلایق هر چه لایق. لابد لیاقت برادرم بیشتر از این نبوده. و اینجوری خودم هم رو آروم میکنم. شما جای من باشید چه کار می کنید که حس نفرت تون کم بشه؟ دیگه واقعاً خودم هم خسته شدم دلم می خواد روان آرومی رو داشته باشم.
با تشکر
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)
- ۵۰۴۱ بازدید توسط ۳۶۲۲ نفر
- سه شنبه ۱۶ شهریور ۰۰ - ۲۲:۰۶