سلام به همه ی دوستان گلم
یه موضوعی رو به تازگی متوجه شدم و ذهنم رو اذیت میکنه، منو همسرم از دو سال قبل با هم آشنا بودیم و واسه رسیدن بهم سختی های زیادی کشیدیم سایه به سایه ...، هنوز هم بهم نرسیدیم و دل هر دو تامون خیلی آشوبه ...، که با تکیه بر اهل بیت و امام حسین (ع) دل مون حسابی آروم گرفته و حس سبکی داریم ...
من متوجه شدم ایشون یه سری درخواست هایی از من دارن و من به خوبی متوجه شدم (البته ایشون منو اجبار نکردن، ولی میدونم که این طوری بیشتر دوست دارن)، مثلا در مورد پوشش و خانه داری و شغل و غیره ...
من به خاطر نتایجی که خودم گرفتم به خاطر خداوند، نه فقط بخاطر ایشون (چرا البته دروغ نگم راحتی و آرامش ذهنی و روانی ایشون هم بی تاثیر نبوده در این تصمیمم)، حجابم رو کامل رعایت کنم، آرایشم یه ذره در حد ملایم (خیلی کم)، به خاطر این میگم بخاطر خدا چون من انگار خودم دنبال یه تلنگر بودم، و متوجه شدم که ایشون یه سری خواسته ها و علاقه مندی ها داره.
مثلا تعداد فرزندان بسیار بالا (که همیشه خودمم دوست داشتم بخاطر تربیت شون در مسیر یه هدف خاص که ترجیح میدم بهش اشاره نکنم قطعا خود پدرشون متوجه میشن ...)، این ها رو همه قبول دارم با علاقه و اختیار ...
ولی اخیرا با فکر کردن به یه سری موضوعات، متوجه موضوع جدیدی شدم که حسابی نگرانم و دلم آشوبه ...
یعنی به محض متوجه شدن به خدا گفتم که یعنی هنوز من به دستش نیاورده باید نگران از دست دادنش باشم؟، من احساس کردم ایشون بخاطر شرایط کاری و اعتقادی شون!، جزو برنامه های خیلی بلند مدت شون هست که مدافع حرم بشن!، اینکه میگم بلند مدت یعنی مثلا بعد از فرزنددار شدن مون و ...
این درسته که بدون رضایت قلبی و عمیق همسرش این کار رو انجام بده؟، درست نیست، باید با رضایت قلبی و اطلاع همسرش اینکار رو انجام بده، درسته؟
یعنی اگه بدون اطلاع و بی خبر و بی اجازه و بدون رضایت قلبی حتی بعد از چندین سال زندگی مشترک بخواد این تصمیم رو عملی کنه درست نیست.
حالا من این موضوع رو با توجه به ارتباط روحی و قلبی و ذهنی عمیقی که با هم داریم و با توجه به شناختی که از عقایدشون دارم، یه جورایی حدس زدم، هنوز هیچی نشده، دلم آشوبه حسابی، چه جوری به ایشون منتقل کنم که راضی نیستم!؟، یعنی نه اینکه نخوام!، نمیتونم ...
حتی بعد از شما تصور کنید 100 سال زندگی مشترک اگه قرار باشه همچین تصمیمی رو پیاده کنه نمیتونم رضایت بدم، چه جوری این موضوع رو به ایشون منتقل کنم، از الان که فکر این موضوع رو از سرش بندازه بیرون، حتی فکر کردن به این موضوع که بخواد بعد از چندین و چندین سال منو آماده کنه بعد این تصمیم رو بگیره هم از سرش بندازه بیرون...
چون هنوز هیچی نشده با فکر کردن به این موضوع ذهنم اذیت میشه و دلم آشوب میشه ...!، من قول میدم تو همه ی موارد پشتش باشم و بهش انگیزه و انرژی و امید بدم و همراهیش کنم در مورد تمام اهداف مون، اهداف مشترک مون (که خودمون میدونیم مهم ترینش چیه)، قول میدم هیچ کجا مانعش نباشم.
ولی در این یه مورد من راضی نیستم حتی بعد از هزار سال، چون نمیتونم ...، واقعا نمیتونم، ممنون میشم راهنماییم کنید که چه جوری این رو از همین ابتدای زندگی به ایشون بگم که خیالم راحت بشه.
دلم آشوبه چون با فکر کردن به این موضوع یاد روزهای سختی میافتم و حس میکنم با این تصمیم ایشون قراره در آینده دور اون روزها تکرار بشه...
من دیگه فکر نکنم این سری طاقت بیارم
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند...
غر زدن، سرزنش کردن و منت گذاشتن اثر مثبتی روی شوهر نداره
نکاتی برای شوهرداری - خانوم ها بخوانند
چطور شوهرم رو مجذوب خودم بکنم ؟
من نمیدونم چطور شوهرم رو مجذوب خودم کنم
چه کار کنم که برای شوهرم متنوع بشم ؟
چیکار کنم شوهرم بهم وابسته بشه ؟
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه)
- ۴۲۹۱ بازدید توسط ۲۹۰۲ نفر
- دوشنبه ۲۵ آذر ۹۸ - ۱۹:۵۴