سلام

بیست سالمه

میخوام بدونم یه دختر چطور میتونه نظر پدرش رو جلب کنه .پدری که نمیدونم تو دلش چی میگذره ولی من این روزا خودم نسبت بهش احساس نفرت دارم هر چی ته دلم دنبالش میگردم پیداش نمیکنم احساس میکنم دیگه دوسش ندارم  . نمیتونم پدرم رو درک کنم .

نمیدونم پدرم چطور فکر میکنه و چه انتظاری از من داره . پدر من مردی بود که از یه دختر حساس و عاطفی یه آدم دل گنده و با ظرفیت ساخت‌. اصلا باورم نمیشه بعد از اون همه صلح و صفا منم دارم از خانواده ی خودم بد میگم . احساس میکنم دیگه هیچ جایی تو خونمون ندارم (حس سر بار بودن)

به هیچ عنوان اهمیتی نداره که من مثلا خیلی دلم شکسته. خیلی موجود مهمی تو خونه نیستم .‌

پدرم تقریبا هر روز بهم گوشزد میکنه که داره خرج منو میده بیشتر وقتایی که میخواد پول تو جیبی بهم بده هی میپرسه چه خرجی داری که پول میخوای براش توضیح میدم میتونم از امکانات کمتری هم استفاده کنم اما در مقایسه خرج من نصف دخترای دیگه است. تو تارکی وقتی تماس میگیرم بیاد دنبالم با بد میلی میاد منو برسونه خونه بغضم میگیره.

اینکه پدرم از من نفرت زده شده دلیلش اینه که خودش زیاد رفتارای منو قبول نداره و به همراه مادرم یه ریز به رفتارم اعتراض میکنن منم خسته میشم و با صراحت از خودم دفاع میکنم در حالی که پدرم با داد میگه فقط وظیفته بگی چشم !

مادرم انتظار داره من یه دختر کدبانوی به تمام معنا باشم که نیستم و ۹۰ درصد خودش رو مقصر میدونم.(در حد معمولیم اما اون نمیبینه )

من انتظار دارم تو خونه یکم استقلال داشته باشم مثلا مادرم تو نحوه لباس پوشیدنم دستور نده یا تو لباس خریدنم وقتی خونه رو جمع میکنم پدرم نگه :

کاری رو که بهت گفتن انجام بده ! نرو دنبال چیز دیگه !پدرم نپرسه توضیح بده تو اینترنت چکار میکنی چرا خاموشش نکردی درحالی که من کار بدی نمیکنم من مذهبی ام و فقط روزی سه بار تلگرام و سروش و نسیم و گاهی ایمیل چک میکنم !انتظار دارم انقدر امرو نهی نشم مثلا وقتی سفره رو جمع میکنم پدر و مادرم هر کدوم از هر طرف میگن :

سفره رو اینطوری پاک نکن. آب رو بذار تو یخچال .بشقاب ها رو اینطوری روی هم بچین.چرا این دستمالو اوردی ! این قابلمه نه اون یکی رو باید میاوردی ! در حالی که من میفهمم باید چطور سفره رو جمع کنم اگه یه ذره یه چیزی اینور اونور شد خودم درستش میکنم نیازی نیست اینهمه امر و نهی ! مثلا من فرق این قابلمه رو با اون یکی که اندازشونم یکیه نمیفهمم ... نمیدونم چه ضرورتی داره این حرفا اینو به خودشونم میگم!

وقتی یه نمک پاش یا یه ظرف از دستم بشکنه خونمون روز محشر میشه دیگه باید فرار کنم برم  که چرا این دختر انقدر دست و پا چلفتیه چرا اینجوریه حالا من چکار کنم مثلش رو چطور پیدا کنم چرا حواستو جمع نمیکنی یعنی شدت دعوا به اندازه ی یه نمک پاش نیست بزرگتر از این حرفاست ...

پیش خودشون فکر میکنن من آشپزی بلد نیستم ... درحالی که من بلدم اونا نمیدونن ... مکالمه پدر و مادرم:

پدر : بده شامو امشب بپزه (با لحن بدو صدای بلند که یعنی هیچ کمک نکردم)!
مادر : ولش کن نمیتونه خرابش میکنه !
قسم میخورم به خدا بلدم و تشنه ام که بهم اعتمادکنن و بدون تحقیر یه کاری بهم بسپرن ...اوفففف از دست اینا

مشکل با مادرم نیست با مادرم سازگار شدم حداقل وقتی مریض میشم رفتارش مادرانه است!
امابا پدرم طی یک ماه پیش حتی یه مکالمه ی درست نداشتم اهل داد و بیداد زیاد از حده و خیلی هم معروفه به داد و بیداد ! نیومدم از پدرم بد بگم.
من چطوری ام؟

منم ببینم بی حساب میگه صریح جواب میدم !میدونم این اصلا اخلاقی نیست که فرزند اینطور باشه دست خودم نیست.
هر از گاهی هم سکوت میکنم و فقط به داد و بیدادش گوش میدم ولی در این صورت داد زدن تموم نمیشه ...!

اینکه احساس میکنم تو خونمون هیچ جایی ندارم زیاد بهش فکر نمیکنم چون میدونم این احساسات منه پایه منطقی شاید نداره شاید...
 برای فرار از این وضعیت به ازدواج فکر نمیکنم چون میدونم خونه ای که پناهگاه اول و آخر منه خونه ی پدره بهش افتخار میکنم برای همین دنبال حل مشکل هستم نه فرار از مشکل.

پدرم مرد خوب و با ایمانیه و باعث شد منم پاک و با ایمان باشم ‌و راه درست رو بیشتر اون برام روشن کرد تا مادرم .

بیشترین جایی که احساس امنیت و آرامش دارم یکی اتاقمه در صورتی که درش بسته باشه ! یکی هم دانشگاهه اونجا رو بیشتر از خونه دوست دارم. پدرم در اتاقمو باز میکنه برای برداشتن یه چیزی٬ شروع میکنه به اعتراض٬ آرامش منو به هم میزنه.

وقتی هم وارد اتاقم میشم حالم خوب نیست بابت اتفاقاتی که اون بیرون افتاده دیگه نمیتونم درس بخونم یا گریه میکنم و با خدا حرف میزنم یا میرم تو اینترنت که حواسم از زندگی واقعیم پرت بشه این یعنی من مستعد اعتیاد به فضای مجازی ام خودم میدونم و احتیاط میکنم‌ !
البته هیچ پیشرفتی تو درسم ندارم این چیزایی که توضیح دادم ناراحتی هر روز و هر ساعت منه .

البته رفتار پدرم با مادرم به مراتب از رفتارش با من بد تره کاری باهاشون ندارم اونا سی ساله با هم سازگار شدن !

پدرم پنجاه و پنج سالشه ... من باید چطور باهاش رفتار کنم که این مشکلات کمتر بشه در ضمن فکر میکنه الان دیگه وقتشه باز نشسته بشه و فکر میکنه شغل سختی داره و داره با این حال خرج مارو میده


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
روابط با پدر (۲۶ مطلب مشابه)