سلام وقت همگی بخیر
راستش چند ترمه که عاشق یه فردی شدم تو دانشگاه، حدود ۳ ترم هست.
۵ سال از خودم بزرگتره تقریباً و یه جورایی من دانشجوی جدید رشته بودم و ایشون قبلاً هم یه رشته دیگه رو کامل خونده بودن ولی چون فایده نداشت براشون دوباره کنکور دادن و...
خلاصه که، رشتهای که توش هستیم رشته خوبیه (یکی از رشتههای پزشکی) و برای همین به نظرم ارزش داشته که بعد چندسال دوباره کنکور بده و قبول بشه...
خلاصه، همون طور که می دونید اولین چیزی که آدم از طرف مقابل می بینه چهره اش هست، بعدش طرز صحبت کردنش و زبان بدنش
خب اینها رو که بذاریم کنار، من یه حسی از این فرد گرفتم از همون هفتههای دوم سوم که هیچ وقت تا حالا تجربه ش نکرده بودم، نمی دونم اسمش عشقه یا نه ولی حس میکردم که وقتی این آدم رو می بینم آرامش میگیرم، حس امنیت میکنم یا یه چنین چیزی، حس خوبی بهم دست میداد و ذهنم بشدت درگیر میشد وقتی نمی تونستم بهش حرفی بزنم از این حس
خب چون ترم یکی بودم گذاشتم بگذره ببینم چی می شه، ببینم آیا قراره هر روز عاشق یکی بشم تو دانشگاه و این اثر هورمونهای بدنمه یا اینکه نه واقعاً یه چیزی دیدم تو طرف مقابل که این قدر ذهنم درگیرش شده!
خلاصه که یکسال و نیم می گذره و حس من به این فرد همونیه که هست، چه بسا بیشتر از قبل
نمی دونم باید ویژگی هاشو بگم یا نه ولی فقط می تونم بگم که آدمی نیست که با هر کسی دهن به دهن بشه و راحت سر صحبت رو باز پسران بازکنه، محکمه ولی در عین حال باشعور و با احترامه و اگه کسی درست ارتباط برقرار کنه باهاش خیلی محترمانه و شیک و رسمی و البته کمی هم دوستانه جوابش رو میده، کاملاً استاندارد رفتاری
منم زیاد نتونستم باهاش حرف بزنم فقط ۲ ۳ بار بحث درس و آزمون و اطلاع رسانی مجازی و خلاصه خیلی کم
ولی من حس میکنم شاید برخی اوقات اونم چیز فهمیده باشه از توجهات من... شایدم نه، ولی دختران خیلی زرنگ هستند گاهی، میفهمن ولی به روی خودشون نمیارن خلاصه...
بهرحال، من نتونستم بهش خیلی نزدیک بشم ولی می دونم علایق مشترک مون یه سری روتینهای روزانه و روزمره و... مشترکی داریم طبق چیزی که تو این یک سال و نیم دیدم، نمی دونم چه طوری برم جلو و چی بگم و خلاصه حس میکنم نمی تونم چیزی غیر درس بهش بگم! چون معذب میشم یا بهتره بگم سختمه که برم جلو، حس میکنم باید کلی برنامه ریزی کنم و این قدر راحت نمی شه باهاش حرف بزنم، حتی یه حرف معمولی، ولی وقتی که برم جلو راحت حرف می زنم و محترمانه، بازخورد خوبی هم گرفتم منتها خیلی وقته چیزی بهش نگفتم دیگه!
ببینید هنوز من نمی دونم واقعاً همون چیزیه که من فکر میکنم، اخلاق و رفتار و خلاصه همه چیش، چون هیچ وقت نشستم باهاش حرف بزنم دراین مورد و اصلاً این قدر نزدیک نشدیم، خب طبیعتاً ترم های آینده می تونم توی واحدهای عملی بیشتر بهش نزدیک بشم و خب یه کم تبادلات و تعاملاتم رو بیشتر کنم باهاش، ولی اعصابم از این خورده که شاید من نخست کار باشم ولی اون از جایی شروع کرده که من هنوز به اون نقطه نرسیدم و همۀ این جذابیتهای دانشگاه رو یه بار طی کرده و شاید هر چیزی لزوماً براش جذابیت نداره تو دانشگاه...
اگه بتونم باهاش حرف بزنم و قراری بذاریم و یه مدت هم دیگه رو بشناسیم، و ببینیم که اصلاً بهم میخوریم یا نه، واقعاً خوشحال میشم که خیلی رسمی ازش بخوام که با خانواده خدمت برسیم برای امر خیر:)
لطفاً نگین چه عجلهای هست حالا، می گم که، از من ۴ ۵ سال بزرگتره و طبیعتاً هر چقدر هم من فرصت ازدواج داشته باشم اون نداره و من نمی تونم دیر کنم و از دستش بدم! شاید همین الآن هم خواستگاری داشته باشه کسی نمی دونه
با قضیه اختلاف سنی هم مشکل ندارم ولی در مورد اون نمی دونم نظرش چیه، ولی مطمئنم مسئله سن نیست، مسئله چیزای خیلی مهم تریه که می شه با مشاوره رفتن تشخیص داد آیا به صلاح هست یا نه
ولی بحث من اصلاً برداشتن گام نخست توسط خودمه
هیچکس دیگه این روزها مستقیم از نخست کار نمیره به پدر و مادرش بگه که براش برن خواستگاری!
باید نخست تو محیط رسمی و خیلی محترمانه خودت قدم اول رو برداری نظرش رو در مورد خودت بدونی بعد!
لطفاً کمکم کنید که باید چه کار کنم و چه خاکی به سرم بریزم خلاصه
باور کنید رویا پردازی نیست فقط حس میکنم برای اولین باره که ذهنم برای یه نفر درگیر شده، نه به خاطر زیباییش یا به خاطر مسائل ظاهری، به خاطر شخصیت جذاب و محکمش به خاطر وقارش و به خاطر خیلی چیزهای دیگه.
ممنون
← ابراز علاقه و خواستگاری مستقیم از دختر (۱۹ مطلب مشابه)
- ۲۵۵۷ بازدید توسط ۱۹۷۰ نفر
- پنجشنبه ۱ تیر ۰۲ - ۱۲:۴۸