سلام

من پارسال کنکور داشتم مشاورم بهم علاقه مند شده بود و با من در میون گذاشت نمیدونم چرا ولی بی فکر و بدون اینکه به خانوادم بگم قبول کردم اون موقع ازش خوشم میومد بعد 2 ماه ازم خواست درکش کنم و چون دوس نداره بهم خیانت کنه بذارم دستمو بگیره قبول نمیکردم ولی تسلیمش شدم ......
این کار هر هفته ش بود و هر دفه هم ی جور منو قانع میکرد منم کارم فقط شده بود گریه مامانم خیلی سخت گیره و از ترس نمیتونستم چیزی بهش بگم تا جای ک کنکور واسم مطلقا حذف شد ن خانوادم ن مشاورم نمیدونستن من درس نمیخونم  و نتیجه کنکورم شد 3467 مامان و بابام داشتن میمردن منتظر یه رتبه خوب بودن ولی ...

ایشون بعد کنکور منو از مامانم خواستگاری کرد ولی خودم ردش کردم دیگه ازش بدم میومد . چون خودشو مقصر میدونست بابامو راضی کرد که باز کنکور بدم واسه کنکورم همه کار میکنه . 

خودش میگه عوض شده بخاطر پارسال و جونشم حاضره بده ولی من پزشکی قبول شم . من دیگه دوسش ندارم همش بدیاشو میبینم ایشون از لحاظ مالی و این چیزا هیچ مشکلی نداره پارسالم چند بار امتحانش کردم با کمک دوستام اون فقط منو تو زندگیش میبینه اون روز به روز داره به من وابسته تر میشه من ازش بیزار تر .

راستش اینکه دستمو گرفته خیلی ازارم میده . یعنی من بخاطر این موضوع باید با کسی که دوسش ندارم ازدواج کنکم؟

میدونم گناهم سنگینه ادعای بی گناهی هم نمیکنم ولی چطور یه عمر با کسی که دوسش ندارم زندگی کنم چطور؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)