سلام
خیلی دلم گرفته از مردم دور و برم، پدر من جوونیاش برا پدربزرگم خیلی زحمت کشیده و و از نظر مالی پدربزرگما بالا بردن و از اونجایی که صادق و ساده دل بودن نکردن در حین کار برا پدرشون یه کمی از این اموالا به جیب بزنن .
البته با این خیال که پدرشون هواشا خواهند داشت. تا اینکه پدرم با مادر بنده ازدواج میکنن پدربزرگم یه خونه افتضاح در اختیارشون میذارن در حالی که وضع پولیشون خوب بوده و میتونستن بهتره دراختیارشون بذارن و پدرمم یه مرد ساده دل و هیچی نمیگفتن و تو این خونه افتضاح مادرما تنها میذاشتن و کارای پدرشونا انجام میدادن و مادربزرگمم چه بدی هایی که در حق مادرم نکردن از کتک گرفته تا تهمت زدن.
من تا کلاس دوم ابتدایی تو اون خونه بودم بعد یه خونه درس کردیم البته جای دیگه و به اونجا نقل مکان کردیم، وقتی یاد اون خونه و سختیاش میفتم اعصابم میریزه بهم،پدربزرگم وضع پولی خوبی داشتن ولی دریغ از یکم کمک و اینکه بخوان ما را زیر پروبالشون بگیرن و تو سختی و نداری بزرگ شدیم.
پدرم مرد خوب و خدایی و ما را با لقمه حلال و البته با سختی بزرگ کرده و مادرمم یه زن رنج کشیده ی ساده دل، یادم رفت بگم که یکی از عموهام اوایل ازدواج پدرم خیلی کارشکنی میکردن و در کل تا حالا با یه عموی دیگم کل اموال پدربزرگما بالا کشیدن رفت البته کلا حلال و حروم سرشون نمیشه در حالی که پدرم زحمت کش اصلی بودن و هیچی بهشون نرسیده.
مشکل الان من اینه که هر جا میریم و هرکار میکنیم همش گذشته ی پدر و مادرما و ظلمایی که درحقشون شده را به رخ ما میکشن و میگن الان به دوران رسیدین، من خواهرم ازدواج کرده و زندگی خوبی را با شوهرش داره و من فرزند دومم و دو تا داداش و یه خواهر کوچیکتر از خودم دارم و 22 سالم هس و از مهر امسال میرم سر کار.
اینکه مادرشوهر خواهرمم سرکوفت قدیمارا به آجیم میزنه و اهل نیش و کنایس به کنار،من هر چی خواستگار برام میاد مردم شهرمون این ظلما را براشون میگن و طرفم میره و پشت سرشم نگاه نمیکنه .
مثلا یکی از خواستگارام خونوادش واقعا عالی بود،پدرش سرتیپ مادرش معلم خودشم نظامی و کلا خونواده ی عالی ای بودن که با شنیدن این حرفا دیگه برنگشتن، ما تو شهر کوچیکی زندگی میکنیم و خونه از خودمونه خیلی با پدرم حرف زدم که از این شهر بریم یه شهر دیگه اما پدرم زیر بار نمیره و میگه من نمیرم اجاره نشین شم.
واقعا گذشته آزارم میده البته نه فقط منا بلکه خواهر برادرامم همچین حسی را دارن،گذشته پدر مادرم با ظلم و ستمی همراه بوده که درحقشون کردن،اگه از این شهر بریم هم من ازدواج موفقی دارم هم خواهر برادرام و همینکه با اون استعدادی که خواهر و دوتا برادم دارن میتونن پیشرفت کنن،و دیگه کسی نیس که گذشته سخت و همراه با ظلم و ستممونا به رخمون بکشن،به نظرتون چیکار کنم؟ چطور پدرما راضی کنم؟؟ میترسم از این شهر بریم بعد پدرم همش به من گیر بده که خونه از خودم بود و تو آوردی اجاره نشینم کردی و مسایلی از این قبیل....
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۱۶۵۲ بازدید توسط ۱۲۰۲ نفر
- جمعه ۶ فروردين ۹۵ - ۱۵:۴۵