سلام
امیدوازم حال همگی خوب باشه ... مشکل من یه مشکل خانوادس .. من ۱۹ سالمه .. و دارم برای کنکور میخونم ..
من و ایضا خانوادم کلا زبونی که حقمون بگیریم نداریم ... البته پدر و مادرم از من و خواهر برادرام بهترن ...
گاهی اوقات فکر می کنم خدا ما رو فراموش کرده ... من خیلی رو این موضوع حساسم و همیشه به خانوادم نق میزنم که چرا حرف مردم رو راحت قبول می کنین ؟
هر کسیم که فکرشو میکونین میتونه راحت ما رو اذیت کنه ... قبلا یه همسایه داشتیم که خیلی اذیتممون میکرد که خدارو شکر از اون جا رفتن ...
در خونمونه ، اصلا زبون این جور کار ها رو نداریم . من یه مدتی میگفتم نمی خوام مثل خانوادم باشه .... ولی نشد یعنی تو خونه زبون داشتم اما جلوی مردم نه ... .
خوب در خونمون نیست ... اگه یه جایی میرم یا کاری رو میخوام انجام بدم اگه یه چیزی اذیتم کنه نمیتونم بگم یا بخوام که مراعات کنن . دست خودم نیست فقط می تونم بیخیال بشم یا بزنم زیر گریه ... .
از همین سادگیمون خواهرم با کسی ازدواج کرد که اصلا ناباب بود و کارش به طلاق کشید . به قران دلم برای خودم می سوزه بیشتر برای خانوادم ... نه زبونی داریم نه زوری ...
خدایا می شنوی صدامونو ... انقدر گریه میکنم که اصلا مشخص نیست یه دختر ۱۹سالم ... دیگه به همینم مشهوریم خانواده مظلوم یا اینا اصلا زبون ندارن که ... چرا به دنیا اومدم ک این روزای خانوادمو ببینم ...
راهکار بدین خسته شدم نمیخوام این مدلی تو این دنیا زندگی کنم همیشه به خودم میگم خدا رو شکر که یه قیامتی هست ... یا ۱۹ سالش گذشته بقیشم سریع میگذره .
چرا همیشه باید ما مراعات بقیه رو بکنیم ...
← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)
- ۹۹۴ بازدید توسط ۷۷۰ نفر
- يكشنبه ۱۵ اسفند ۹۵ - ۲۱:۱۰