سلام
پسری 26 ساله هستم در تعامل و ارتباط با خانواده به بن بست رسیدم لطفا منو راهنمایی کنید:
پدر و مادرم هیچ برنامه ای برای کار،ازدواج و زندگی من ندارن و نداشتن،از بچگی پدر اصلا اجازه اینکه من برام جایی کار کنم رو بمن نداده گفته فقط باید درس بخونی حتی زمانی که من دانشگاه میرفتم نذاشت من کنار درسم کار کنم نظرش این بود تو اگه بری سر کار درسو ول میکنی!
از طرفی اوضاع اقتصادی پدرم اصلا خوب نیس و فقط میتونه زندگی خودشو بچرخونه ولی من از همون ابتدا که وارد دانشگاه شدم میدونستم با فارغ التصیل شدم کار هم نیس تو این اوضاع برای مدرک تحصیلی.
در ضمن خدمت سربازی هم باید برم.از بچگی عاشق دختر یکی از فامیلای نزدیک بودم که از نظر پدر و مادرم خیلی خانواده و دختر خوبی هم هست من بیست سالم که شد از پدر و مادرم خواستم برن و صحبت بکنن ولی اونا گفتن تو باید اول درسو خدمت رو تموم بکنی و کار داشته باشی!
یه سال بعدش اون دختر ازدواج کرد و من افسردگی شدید گرفتم بحدی که نمیتونستم بخوابم،غذا بخورم و احساس مردن میکردم و پدر و مادرم هم که حالمو میدیدن هیچ کاری حتی از نظر فکری هم کمکی بهم نکردن،(دکتر نرفتم و هنوز هم بعد از پنج شش سال حالم کاملا خوب نشده)،بعد از این قضیه که خیلی سختی کشیدم بحر شکلی سعی کردم به زندگی برگردم و کارشناسی رو بگیرم،همون زمان ازشون سوال کردم برنامتون برای ازدواج من چیه،مادرم گفت فعلا هیچ برنامه ای ندارن!
سال آخر دانشگاه خواستم برام برن خواستگاری یکی دیگه از اقوام پدرم گفت صحبت میکنه ولی یکسال گذشت و هیچ کاری نکرد!بعد که خیلی بهشون اصرار کردم و صحبت کردن خانواده دختر به کس دیگه ای جواب داده بودن!
واقعا حالم بد شد دوباره ،واقعا این حق من نبود که بحرف پدر و مادر گوش دادم و درس خوندم و دنبال هیچ خلافی نرفتم ولی به اون کسی که میخواستم نرسیدم.از طرفی چندتا خواهر دارم که در سن پایین ازدواج کردن و پدر همه جوره بفکر زندگیشون هست و کمکشون میکنه!الان من 26 سالمه خدمت نرفتم( دانشگاه بخاطر بیماریم طولانی شد) کار و هیچ پشتوانه مالی ندارم یعنی صفر صفر و هیچ گزینه مناسبی هم برای ازدواج توی فامیل نداریم و پدر و مادرم هم اصلا نمیتونن و حاضر نیستن توی غریبه کسی رو برای ازدواج من پیدا بکنند، (از مادرم شنیدم گفت اگه تو با غریبه ازدواج بکنی ما راحت نمیتونیم بیام خودنت!!!پدر و مادرم فقط بفکر خودشونن)
فکر میکنم مادرم داره به چند تا دختر ده ساله تو فامیل فکر میکنه که تا شرایط من درست بشه اونا بزرگ میشن!!! واقعا پدری که نمیتونه کاری برا بچش انجام بده چرا اجازه نمیده اون بره سرکار،من اگه سر هر کاری برا شاگردی میرفتم الان مثل خیلی از دوستام استادکار شده بودم و ماشین و پول و کارداشتم خدمت رو هم تموم کرده بودم.
بعد از این مشکلات باهاشون دعوا کردم و گفتم ترکشون میکنم و توی خیابون از هر کسی که خوشم اومد دستشو میگیرم و میرم دنبال زندگیم و دیگه حاضر نیستم هیچ کاری و تصمیمی برای من بگیرن و داشته باشن.
واقعا حق منی که حاضر بودم هر سختی رو تحمل کنم ( کار کنم،برم خدمت،درس بخونم دنبال هیچ خلافی نرم) این باشه که تا خدمت تموم بشه شدم 28 سال تازه باید مثل یه بیست ساله از صفر صفر شروع کنم در تمام زمینه ها،پدر و مادرم بهترین سالهای زندگیمو کاری کردن که خواب نداشته باشم و عذاب بکشم.
الان هنوز تو خونه هستم منتظر اعزام به خدمت هستم،درس تموم شده و هیچ جا با پدر و مادرم نمیرم،باهشون غذا نمیخورم و هیچ صحبتی باهاشون نمیکنم و جوابشونو نمیدم، تصمیم دارم برم خدمت و بعد هم دور از اونا هر کاری شده پیدا کنم و برم دنبال زندگیم.(کسانی که افسردگی گرفتن فقط حالمو درک میکنن ثانیه ها چطور برام میگزره و خدمت رفتن برام خیلی سخته ولی هر جور شده میخوام برم).
لطفا منو راهنمایی کنید،با تشکر.
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) ← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۱۴۱۶ بازدید توسط ۱۰۸۸ نفر
- چهارشنبه ۲۷ آبان ۹۴ - ۱۸:۴۳