سلام به دوستان خانواده برتر
پیش از این باید بگم من کاربر خاموش این سایت بودم و از اینکه حرفی می زنم لطفاً بنده رو مورد سرزش قرار ندید و بهم کمک کنید.
من یک دختر دانشجوی یکی از دانشگاههای سراسری بودم و الآن فارغ التحصیل شدم. چون یک دختر چادری و تحصیل در مقطع لیسانس بودم اکثر خواستگارهایی که برای من معرفی میشدن به نطر بنده هم کفو هم نبودیم، یکی برق کار بود و دیپلم که ازم کوچیک تر بود و بعد جواب رد شنیدن از طرف من ...، اینم از طریق فصای مجازی با کسی دوست شد و ازدواج کرد...
خواستگاری هم بوده معرفی بشه تحصیل کرده بوده امّا چون توی کرونا بود و امکان تحقیق وجود نداشت چون اهل یکی شهرستان های استانم بود همشهری نبود، مادرم بدون اینکه به من بگه جواب رد دادن، من نمی گم این شغلهای بدون تحصیل بد هستن چه بسا که درآمد شون بیشتر از تحصیل کرده هاست امّا به شخصه دوست دارم با کسی ازدواج کنم که مثل من تحصیل کرده باشه.
من بعد دیدن اینکه همین طور بهم طلبه معرفی می شه دیگه چادر سرم نکردم امّا اعتقاداتم سر جاش هست و بعد ترک چادر دیگه اسم خواستگار طلبه جلوی من نیومد.
من توی دانشگاه سال آخر در ترم پایانی که در اواخر کرونا بود برای سرگرمی توییتر نصب کردم .
اون جا یکی از دوستان دبیرستانم که توی دانشگاه هم هم دانشگاهی ام در رشتهی دیگه ای بود و دختر خوبی بود چون شماره ش داشتم آی دی توییتر برام بالا اومد.. و دنبال کننده هاش همین طور... یکی از اون دنبال کننده هاش دانشجوی دانشگاه مون بود که همکلاسی دوستم بود و دوستم ازش شناخت نداشت وقتی بهش گفتم چقدر میشناسش.
من از اون جایی که شدیداً دختر ساده ای هستم.. وقتی توییت های پسر رو میدیدم که میگفت تا به حال توی رابطه دوست دختر دوست پسری نبوده چون خودم تا به حال دوست پسر نداشتم و دوست داشتم پسر تحصیل کرده ای وارد زندگی ام بشه که مثل خودم رابطه اینطوری نداشته، فکر کردم روشن فکره و اگه بهش پیشنهاد آشنایی بدم مشکلی نداره.
توی ربات ناشناس بهش ابراز علاقه کردم برای آشنایی برای ازدواج، چون دیده بودم دوستان توی سایت گفته بودن دین این رو مشکلی نمی دونه و حضرت خدیجه پیشنهاد ازدواج به پیامبر رو خودشون مطرح کردن.... چون فکر میکردم این آدم همون آدمی هست که همیشه توی رویاهام میساختم، از لحاظ جغرافیاییاز هم فاصلهی زیادی داشتیم و همیشه دوست داشتم با یک پسر از اون منطقه ازدواج کنم... و از طرفی دوست داشتم با پسر همسنم ازدواج کنم، فکر کردم این همون آدمیه که منتطرشم...
از طرفی بیشتر دخترهای اقوام ازدواج کردن و من با اینکه بزرگترشونم و تنهام و حتی پسرهای فامیل هم همگی با غریبه ازدواج کردن.
اوایل ایشون دنبال این بود بفهمه من چه کسی هستم میگفت توی ناشناس نباش بیا آی دی تلگرام و من فکر میکردم ایشون شاید دوست دارن با من ارتباط برقرار کنن و توی اپلیکیشنه هم وقتی یکی کاربران راجع به ابراز علاقه دختر به پسر نوشته بود ایشون تایید کرده بودن و گفته بودن دختران فک نکنن ما پسرهای فکرهای بدی میکنیم.. چون من بهش گفته بودم راجع بهم فکر بدی نکن، بنابراین ها فکر کردم اونم دوست داره باهام ارتباط داشته باشه.
اوایل بهم میگفت من شرایط ازدواج ندارم و خونه و ماشین و کار ندارم اگه خواستید می تونیم دوست خوبی برای هم باشیم و من گفتم نه منطور من ازدواج بود که بهم گفت منطورم دوست معمولی بوده....
امّا بعدش تصمیم گرفتم بیشتر بشناسمش و فهمیدم پسر پاکیه که پافشاری کردم چون فکر میکردم با پسر نجیبی رو به رو هستم گفت من این همه سال (یعنی تا ۲۲ سالگی) خودم رو نگرفتم که وارد این روابط بشم... ببین دنیا خیلی خراب شده امروز مردم با کسی هستن فردا با کسی دیگه، نمی تونم بهت قول بدهم بگم با هم باشیم ببینم چی می شه اگه نشد نمی تونم قلب کسی رو بشکونم...
تا اینکه ایشون بلاک میکرد و کلافه شده بود منم خیلی اذیت میشدم قلبم درد میکرد و گریه میکردم و حالم شدیداً بد بود.. تا اینکه ارشد رفت دانشگاه استان کناری مون که از دانشگاههای مادر بود تا یکسال قلبم درد میکرد...سعی میکردم ارتباطم رو باهاش حفظ کنم امّا تا میدید نمی تونم دوست معمولی اش باشم بلاکم میکرد و میگفت احساست رو کنترل کن و حاصر نبود یک بار منو ببینه.
دلیل این همه پافشاری من این بود فکر میکردم همه این اخلاقها به خاطر نجابتشه چون پسرهای که دورادور میشناختنش میگفتن تا به حال با یک دختر ندیدیمش اون آدم خوب و صادقی بود و به من دروع نمیگفت از من سوء استفاده نکرد حتی به منم یک بار نگفت دوستت دارم و دلیل اینکه قصد کمک بهم داشت رو آخرین پاراگرافها می گم.
خلاصه تا اینکه تهدیدم به شکایت کرد و گفت برو و اینکه ما با هم ارتباط داشته باشیم برامون مضره.
از اون جایی که دانشگاه براش پرونده سیاسی ساخته بود من فکر میکردم سر این مسائل کلافه هست که این حرفها رو می زنه و همچنان دلم براش میسوخت و خیلی دوستش داشتم...ایشون میگفت من دین ندارم و زمانی قاری قرآن بودم امّا دین رو ترک کردم و دلایلی هم برای ش اورد که بی خیال.
ایشون هیچ دروغی توی ارتباطش با من نگفت ولی خیلی پیام های من عصبی اش میکرد تا اینکه من دانشگاه برای کنکور ارشد مجاز شدم و وقت انتخاب رشته دانشگاهی رو زدم که ایشون درس میخوند چون رشته مورد علاقم دانشگاه مون نیاورد و از این طرف فکر میکردم شاید بتونم ایشون رو هم راضی کنم حداقل یک بار هم رو ببینم و به صورت عادی هم رو ببینیم خیلی رسمی صحبت کنیم و به شناخت برسیم شاید ممکن بود ببینمش منم مثل اون که بهم میگفت عشقت یک طرفه هست علاقه ام هیچ طرفه میشد.
خلاصه من به طور کلی دیگه عقلم رو از دست داده بودم... و حالم شدیداً بد بود اون میگفت دین ندارم امّا آدم صادقی بود میگفت دین ندارم امّا از من سوء استفاده نکرد با احساساتم بازی نکرد و اینکه بگم اهل شراب خوردن هم بود.
امّا فکر میکردم حد و مرز داره توی زندگی اش... و اگه همسرم بشه هیچ وقت بهم خیانت نمی کنه... .
من همچنان توی فصای مجازی متنهای که مینوشت رو با اکانتهای مختلف میدیدم. مثلاً دیدم میگفت خانواده اش اوکی دادن که بهتره توی این شهر جدیدی که درس میخونه بدون تعهد با دوستی با دختری باشه.
۴۰ تا زیارت عاشورا به خاطر اینکه مهرم به دلش بیوفته نذر کردم و خوندم و از امام حسین خواهش کردم به دین برگرده و مسلمون بشه و بهم علاقه مند بشه احساس میکردم اگه به روابط خارج از شرع و عرف بکشه این همه پاکیای که داشته حیف می شه و شاید خدا این احساسو توی قلب من قرار داده تا همسرش بشم مانع رفتنش به سمت روابط غیر شرعی بشم چون ازش حتی حلقه طلا هم نمیخواستم... فقط تعهد کتبی و ازدواج بدون هییچ جشن و مهمونی و....و فکر میکردم تا دانشجوییم می تونیم توی خوابگاه دانشجویی زندگی کنیم و بقش خدا بزرگه.
و خواستگاری هم برام معرفی شد قبول نکردم چون دلم با اون آقا پسر بود و میگفتم شاید مثل برخی پسرهای سایت که دختر بهش ابراز علاقه کرده و پس اش زدن پشیمون شد.
یک شب توی اینترنت گفته بود این قدر پول هام خرج شدن که نت هم ندارم من به شماره هاش نت ریختم با اینکه هیچ پولی دیگه توی کارتم نبود و بهش گفتم و کلی تشکر کرد و بهش گفتم کاملاً دوستانه هست ولی خب دیگه پول نداشتم خرج خودم کنم.
و بعدش خواب دیدم این آقا پسر دستم رو گرفته و منو به سر یک سفرهای کنار مادرش نشوند که پدر و مادر ش و پدر و مادر من بودن.. و نور سفید زیادی می اومد تعبیرش میشد بهش میرسم و باهاش ازدواج میکنم و تعبیرش رو از اینترنت گرفتم. امّا برعکسش اتفاق افتاد.
تا اینکه وقتی دانشگاه مجاز شدم ازش خواستم راهنمایی ام کنه و رتبه خوبی اورده بودم...اونم به خاطر دلسوزی و ترحمش بهم جواب میداد.
و اینکه خیلی مسائل راجع به درس و دانشگاه بهم یاد میداد چون اون خوابگاهی بود و من خوابگاهی نبودم تا اینکه بهم گفت لطفاً دیگه پیام ندید و من با کسی آشنا شدم و این آشنایی تا جایی پیش رفته و اگه بخواهید مزاحم بشید بلاک تون میکنم..منم گفتم خوشبخت بشید و اون بلاک کرد دیدم با بلاکش بهم بی احترامی کرد ناراحت شدم.
بعد بهش توی تلگرام گفتم تو آدم صادقی نیستی و بهم دروع گفتی و بهم گفت دروغی نگفته و همه ش رو راست می گفته.
به حضرت عباس توسل کردم علاقه رو از دلم بیرون کنه و بیرون کرد امّا همچنان برام سؤال بود آیا واقعاً با کسیه یا نه.
تا اینکه دیشب بهش گفتم خیلی آزرده کردی منو و خیلی شکستی و من هنوز فکر میکنم با کسی نیستی و میگی من برم، بهش گفتم تو میگفتی شرایط ازدواج ندارم امّا رفتی با کسی دیگه توی رابطه...، گفتی پول ندارم امّا سر کار رفتی..
و...
من حتی بعد قطع ارتباط خواستگار برام اومد و رد کردم به امید اینکه تو شاید پشیمون شدی
اونمگفت میرم ازت شکایت میکنم من کی دروع گفتم که الآن دروع بگم و همیشه راست گفتم و واقعاً با کسی ام.
من اگه باهام حرفی میزدی و ازم کمک میخواستی به خاطر این بود که میگفتم تنهاست و دختر ساده ای هست و کسی رو نداره کمکش کنه و امّا تو همه ش میخواستی بهم نزدیک بشی (منظورش از لحاظ احساسی بود چون واقعاً من بدون تعهد به هیچ وجه هیچ پسری رو نمی تونم حتی دستش رو لمس کنم و تا به حال دست پسری لمس نکردم امّا چون دوستش داشتم با کلام چند بار گفتم و اون کلافه میشد).
گفتم شکایت نکن فقط بهم توضیح بده آیا واقعاً کسی توی زندگیته یا این رو میگی تا من برم (چون دیده بودم برخی پسرهای سایت گفتن برای دور کردن دختر مقابل شون میگفتن من با کسی توی رابطه ام)، اگه کسیه کی باهاش آشنا شدی،چقدر بهتر از من هست که به چشمش اومده و اینکه خیلی دوستش داره، بهم گفت اردیبهشت... یعنی دقیقاً زمانی که ارتباطم رو باهاش داشتم مجدداً ترمیم میکردم.
و گفت من اصلاً عشق رو قبول ندارم و ازش خوشم اومد و اولین بارم بود از کسی خوشم می اومد بهش گفتم ارتباط بگیریم
و گفت اصلاً من فامیلت رو هم یادم نمیاد... چه شناختی روی تو دارم که می خوای بدونی بهتر از تو هست یا نه.. من یک سری ملاک ها برای خودم دارم
گفتم قصدت باهاش ازدواجه یعنی نامزد هستید؟ کلی التماسش کردم که بهم جواب بده و بازم تهدید کرد نه من مثل اینکه باید برم دادگاه شکایت...
گفتم فقط جوابم رو بده قصدت ازدواجه فقط برای این اومدم
گفت نه
سؤال چرتی هست نمی دونم کی این ازدواج رو به سر شما دختران انداخته آخه
گفتم شرایط ازدواج ندارم از همه لحاظ مالی و روحی و ذهنی
در خانوادهای ما بهترین ازدواج ها زمانی صورت گرفته که قبلش دو نفر با هم چند سال دوست بودن و بعد با هم زندگی کردن!!!!!!!
من اگه روزی بخوام ازدواج کنم باید قبلش با اون دختره یکی دو سال زندگی کرده باشم توی خونه و ببینم شرایط چطوری پیش میره که بهش میگن ازدواج سفید!!!
و بهش هم فکر نمی کنم و الآن من سه ماهه آشنا شدم و خوب پیش رفته بعد دو سال دوستی و ازدواج سفید اگه جواب داد توی ۲۷ سالگی امکان ازدواج هست
شما هم به خواستگار هات نه نگو چون من که بر نمیگردم شما هم الکی دل نبند به من باز خودت میمونی و خودت بعداً
منم بهش گفتم خب کاش جای بلاکهای مکرر اینها رو از اول میگفتی
از وقتی این حرفش شنیدم بدنم به رعشه افتاده و توی خواب میلرزیدم فهمیدم یکسال همه ش خودم رو با دلایل مختلف گول زدم و وقتی کلمه ازدواج سفید شنیدم بهم حس حالت تهوع دست داد و اصلاً فکر نمیکردم اون فرشتهای که توی ذهنم بود اینطوری باشه....
اینکه مردی کرد ازم سوء استفاده نکرد و می دونست من نمی تونم توی این روابط باشم و ازم سوء استفاده کنه تحسینش میکنم و به نظرم مردی کرد امّا اینکه دختر خانمها چطوری میتونن بپذیرن شخصی بدون تعهد اون ها رو داشته باشه و باهاشون زندگی کنه و معلوم نباشه همسرشون می شه برام عجیبه؟!
هر چند که گفت باهاش در رفت و آمده یعنی حتماً خانواده هاشون اطلاع دارن امّا.. برام عجیبه واقعاً عجیبه... حتی خانوادهها چطوری قبول می کنن؟!
***
نکته ی مهم:
نظراتی که حاوی توجیح یا دفاع از این سبک رابطه ی غیر مجاز و غیر شرعی دو نامحرم باشه تائید نمیشن.
← رفتارشناسی پسران برای ازدواج (۶۸۷ مطلب مشابه)
- ۲۹۹۹ بازدید توسط ۲۳۳۸ نفر
- دوشنبه ۱۶ مرداد ۰۲ - ۱۴:۲۵