ببخشید کمی طولانیه اما خواهش میکنم لطف کنین بخونین .
دختری هستم حدودا 20 الی 25 ساله . من حدود 5 سال پیش تو کلاسی مختلط به مدت یک سال یا دو سال درس خوندم به علت سطح درسی خیلی بالا و تعداد کم زبان آموران و هزینه بالای استاد امکان تفکیک برای موسسه وجود نداشت.
ظاهرا پسری مذهبی ( که حدودا 4 سال از من بزرگترند ) از همکلاس ها همون زمان به من علاقه مند میشه و نهایتا اواخر سال به بهانه ی جزوه و کار فوری و با اصرار شماره ی بنده رو دریافت میکنند .
در همون زمان هم با وجود سن کم رفتارهایی غیر عادی از ایشون نظرم رو جلب کرد مثل اینکه وسیله ای از وسایل تحریر من اگه روی زمین می افتاد ایشون فوری بر میداشت و خواهش میکرد به ایشون هدیه کنم و مال ایشون باشه!!!
اما بنده هیچ گاه به طور جدی به ایشون فکر نکرده بودم و هنوز هم فکر نمیکنم نه تنها ایشون بلکه به هیچ کس فکر نمیکنم.
بعد از اتمام کلاس ها ایشون ( نمیدونم از چه طریقی شماره منزل و داشتن ) تماس میگیرن و چون پدر گوشی رو جواب دادن به پدرم میگن کتاب هایی از من دست ایشون جا مونده ( دوران کلاس اون کتابا رو با اصرار از من میگیرن و تا آخر پس نمیدن ) خلاصه از پدر آدرس میگیرن و کتب رو با اصرار بر میگردونن در حالیکه به پدرم گفتم من نیازی به اون کتب ندارم اما ایشونم موافق بودن کتاب ها برگرده...
خلاصه ایشون کم کم به موبایل شخصی بنده پیام های مناسبتی تبریک و تسلیت میدن به مدت چند ماه... ابتدا به ایشون محترمانه گفتم من پیام تبریک و تسلیت نمیخوام اما فایده نداشت.... تا زمانی که کم کم ایشون برد فوتبال و بسکتبال و... تیم ملی رو هم تبریک میگفتن و در نهایت بنده شدیدا برخورد کردم بازم فایده نداشت....
خلاصه خسته شدم و از پدرم خواهش کردم با ایشون برخورد کنن ( نا گفته نمونه که همه فامیل و خانواده به من اعتماد کامل دارند ) و پدرم ابتدا میگفتن مسیج هاشون مشکلی نداره چون تبریک ساده است و در نهایت با اصرار من راضی شدن با ایشون برخورد کنن و متاسفانه خیلی محترمانه با ایشون دعوا کردن و این آقا به شدت عذرخواهی کرد اما شب دوباره به بنده مسیج دادن که از برخورد پدرتون بسیار خوشم اومد و...!!!!! و خدا رو شکر بعد از اون شب و بعد برخورد شدید دوباره ی من تا مدت مدیدی به من کاری نداشتن و به شماره موبایل پدرم ( که با موبایل خودشون باهاشون برخورد کرده بودن) مسیج میدادن همون تبریکو تسلیت اعیاد و عزاداری ها!!! تا مدت حدودا یک سال !!!
باز بعد این مدت به بنده مسیج دادن و من راهی جز بی محلی ندیدم به مدت یک سال !!! کم کم مسیج ها پیشرفته تر شد و حالت عاطفی گرفت و باز من خواهش کردم و دو بار هر دو والدینم با ایشون برخورد شدید کردن اما باز بعد چند روز همان آش و همان کاسه حتی تهدیدهای بسیار خشنی هم کردند اما فایده نداشت در نهایت بنده مجبور به تعویض سیم کارت شدم .
چند بار سیم کارت قبلی بعلت شماره ها لازمم شد و به مدت کوتاهی حدود چند ساعت ازش استفاده کردم و همون چند ساعت مسیج های زیادی با بار عاطفی بالا وارد موبایل بنده شد .
البته ناگفته نمونه که زمان طولانی که بنده به ایشون بی محلی میکردم ایشون با شماره های مختلف سعی داشتن به اسم همکلاس های مدرسه رابطه معمولی سلام و احوالپرسی برقرار کنند اما چون من آدم تقریبا تیز و محتاطی هستم هر بار به راحتی ایشون رو شناخته و دوباره همان برخورد ها و اعتراض ها و تهدید ها.... این اتفاق شاید ده بار رخ داد...
حالا که چند باری پیام های جدید ایشونو دریافت کردم متوجه شدم شدیدا خواستار مراسم رسمی خواستگاری اند و البته ظاهرا قبلا هم اقدام کردند اما خانواده بخاطر شرایط تحصیلی نامعلوم من موافقت نکردند ایشون تو مسیج ها گفتن که بیش از 50 بار به سیم کارت خاموش با نامیدی زنگ زدن و..... و از من میخوان بعد 5 سال انصاف داشته باشم و من برای همین فهمیدم این قضیه 5 ساله که طول کشیده حتی مدت این قضیه یادم نبود. ...
من تمام این مدت پنج سال ( بجز اوایل که امید داشتم برخورد و صحبت رو ایشون تاثیری بذاره ) حتی یک بار با ایشون حرف نزدم و ایشون رو هم ملاقات نکردم برای من واااااااااااقعا عجیبه این احساسات حتی اگه جایی هم ایشونو ببینم نمیشناسم !!! چهره ایشون یادم نیست اما ایشون تو مسیج ها همچنان میگن جز به جز خاطرات کلاس رو به یاد دارند و ... در حالیکه من هیج وقت با هیج پسری صمیمی نبودمو نیستم به جز محارمم و یادم نمیاد خاظره ای ساخته باشم!!!!
البته به همه ی اطرافیان توجه میکنم و با همه محترمانه برخورد میکنم و در کل در جمع فامیل و دوستان و همکلاس ها فرد نسبتا محبوبی محسوب میشم.
تو فامیل هم همه میدونن من چه جور دختری هستم و از طرف پسرهای فامیل هم غیر مستقیم بارها متوجه ابراز احساساتی شدم اما هیچ وقت توجه نکردم و بعد بی محلی مشکل حل شده اما این مورد کمی غیر طبیعی بنطر میرسه بقیه بی محلی ها نهایتا بعد یک سال جواب میداد اما این آقا رو به خاطر سماجتشون همه ی اعضای خانواده میشناسند و حتی یکی دو سه نفر از افراد نردیک فامیل !!!! و حتی از ایشون گاهی طرفداری هم میشه و منو سنگدل خطاب میکنن بخصوص این اواخر .
اما بنده اولا شرایط تحصیلی منسجمو محکمی ندارم در حالیکه شغل آینده ام برام مهمه و دوما شرایط خانوادگی و مشکلات شخصی هم اجازه این افکارو بمن نمیدن حتی با وجود فراغت از همه ی این ها من باز هم نمیتونم به ایشون و به هیچ کس دیگه ای فکر کنم بعلت ترس از ازدواج و یک سری مسایل شخصی و جالبه که ایشون از وقتی که ظاهرا با تحقیق از مشکلات زندگی بنده مطلع شده بیشتر طالب مراسم خواستگاریه در حالیکه من مخالف این رو تصور میکردم حتی گفتم به ایشون چند دختر خیلی خوب ( از همه لحاظ ) از دوستام معرفی کردیم اما ایشون گفتن نه ... و فقط کسی رو قبول میکنند که کاملا شبیه من باشه!!!!
به نظر شما من چطور فردی با چنین شخصیتی رو راضی به فراموشی کنم ؟ البته خیلی هم بهشون اعتماد ندارم چون اولا جامعه داغونه دوما بنطرتون یک پسر واقعا مذهبی میتونه به راحتی به یک دختر اینهمه مدت ابراز علاقه کنه؟ !!! ...
اونم بدون اینکه ملاقاتی داشته باشند یا حداقل صحبت تلفنی بشه یا حتی ایشون از من تو این 5 سال هیج روی خوشی ندیدن!!!اونقدر که دوستان میگن من درمقابل این مدل افراد مثل رضاخان رفتارمیکنم! فقط احتمالا روابط خوبو مودبانه ی منو با اطرافیان در طول دوران کلاس دیدن و البته احتمالا اونجا نامحسوس کل شخصیت منو زیر نظر گرفتند.
من چطور به ایشون بکم من واقعا به زندگی مشترک فکر نمیکنم ( تا آخر عمر هم فکر نمیکنم ) طوری که دلشون نشکنه چون برخلاف ظاهرم که در مقابل جنس مخالف سرسختم در باطن فوق العاده دلسوز و مهربونم و از دل شکستن میترسم............
و حتی الان با وجود کمبود وقت اینجا مشکلو مطرح کردم چون واقعا نگران ایشون و خودمم و البته می ترسم باز 5 سال دیگه منتظر بمونن و هیچ نتیجه ای نگیرن .... این واقعا بده و من اینو نمیخوام......چون معتقدن اگه این وصلت قسمت ایشون باشه حتما اتفاق می افته و خدا درستش میکنه ولی من در هر صورت از آخر این ماجرا میترسم واقعا میترسم...چه نتیجه بگیرن جه نگیرن من میترسم و واقعا میخوام همین هفته هرطور شده منصرفشون کنم .....
خواهش میکنم کمکم کنین..........متشکرم
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۱۹۲۷ بازدید توسط ۱۵۸۲ نفر
- شنبه ۱ اسفند ۹۴ - ۱۷:۰۹