سلام. می خوام درباره ی دو تا از ویژگیهای شخصیتیم با شما صحبت کنم.
واقعیتش من خیلی سعی میکنم انسانها رو دوست داشته باشم. وقتی یک فردی رو برای رفاقت یا... انتخاب میکنم تمام سعیم رو میکنم که احساس خوبی به طرف مقابلم بدم و تمام توانم رو برای کمک کردن به اون فرد و دوست داشتنش به کار میگیرم. امّا می دونید مسئله چیه؟
اینکه بعد از مدتی یک دفعه از اون فرد فاصله میگیرم. واقعاً برام تعجب آوره که این احساساتِ تا حد زیاد عاقلانه و قوی نسبت به یک نفر چطور این قدر راحت خنثی می شه؟ هر چند این حس گاهی مقطع آیه امّا باز هم کنار اومدن باهاش سخته. من از این ویژگیم میترسم، از تصور اینکه تمام آدمهای خیلی مهم زندگی من یک روز می تونن بی اهمیت ترین بشن. (عذاب وجدانِ بی رحم بودن)
ویژگی بعدیم هم اینه که از جزئیات بیزارم. اون قدر که از نوشتن و گفتن جزئیات رنج می برم از خوندن و شنیدنش رنج نمی برم. همیشه برام توجه به جزئیات ملال آور بوده و شاید همین ها هستن که باعث می شن از برنامه ریزی در عین اینکه خوشم میاد بدم بیاد!! این ویژگیم اعصاب و روانم رو خط خطی کرده. " نمی دانم چاره چیست"
← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)
- ۹۷۶ بازدید توسط ۷۵۱ نفر
- سه شنبه ۸ آذر ۰۱ - ۱۹:۴۵