سلام
اول از بچگیم بگم که تا سن 6 سالگی حضور پدر رو حس نکردم. یه دختری که همه دلخوشیش پدرشه. دوره ی جنگ که تموم شد و بابام اومد تازه ماموریت هاش شروع شد و باز هم من یه دختر تنها شدم و محروم از محبت و توجه ی مرد.
تا دانشگاه و موقع ازدواج و سختگیری های پدرم و ... . حالا ازدواج کردم و بچه دارم ولی وابستم به شوهرم و ازش انتظار پدر و برادر و شوهر و دارم. انتظار یه دختر از یه مرد بعنوان تکیه گاه. با این وابستگی دوره عقد بدی رو گذروندم چون همش میخواستم بهش بچسبم و کمبود سالها بی محبتی از طرف یه مرد و جبران کنم.
از همه نظر بهش وابسته شدم و شد تمام تکیه گاهم. شوهرم مرد مهربون و با محبتیه و شرایط منو درک کرده و همش سعی میکنه نیازمو برطرف کنه ولی من دارم اذیت میشم. انقدر وابستم که تا از سرکارش دیر بیاد عصبی میشم .
اولا دلم میخواست دنبالش برم سرکارش. یا دلم میخواد همش پیشش باشم. شبا تا بغلم نکنه خوابم نمیبره. ازش هیچ انتظاری غیر توجه ندارم. من از نظر مالی خانواده تقریبا خوبی داشتم و کمبود مالی ندارم. خونه و ماشین به نامم هست. ولی کمبود محبت آزارم میده. این وابستگی خسته کننده و زجر آور. دلم نمیخواد بدون شوهرم هیچ جا برم. وابستگیم مثل ی دختر بچه به پدرشه.
بگید چکار کنم تا یکم آروم بشم. اینم بگم من دختر تحصیلکرده شاغل و مستقلی بودم. ولی حالا ...
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← مسائل زنان (۱۸۵ مطلب مشابه) ← مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)
- ۶۰۷۰ بازدید توسط ۴۱۸۹ نفر
- سه شنبه ۲۱ شهریور ۹۶ - ۲۳:۲۳