سلام دوستان...

دختری هستم 30 ساله ... به مدت تقریبا 2 سال با پسری در ارتباط بودم... قصد و نیت هر دو آشنایی بیشتر برای ازدواج بود... ارتباط ما فقط از طریق تلفن بود چون ایشون تو شهر دیگه ای هستند. تو این مدت هم 2 بار همدیگرو حضوری دیدیم ( ایشون به شهر ما اومدند ) و تا حدی تو این مدت 2 سال با روحیات هم آشنا شدیم...

تقریبا بعد از 6 ماه اول از شروع آشنایی من به ایشون گفتم که تمایلی به ادامه رابطه به این شکل ندارم و ایشون هم میگفتن که ایده آله من هم این ارتباط تلفنی نیست و هر بار که قول میدادن که با خانواده میان یه کاری براش پیش میومد مثل نامزدیه خواهرش، اومدنه داییش از خارج، کار برادرش، ماموریته کاریه مادرش و ... .

به نظرم میومد همشون بهانه ای باشه واسه خلف وعده کردن... با این بدقولی هاش کاملا وجه شخصیتیش رو پیشم خراب کرد و اعتمادی به حرف و گفته هاش نداشتم... تا اینکه بار آخری که زیر حرفش زد رابطه رو به هم زدم و الان 4 ماه که باهاشون رابطه ندارم ...

تو این مدت چند بار تماس گرفتن که پاسخی ندادم و بار آخر با گفتن شارلاتان و یه سری حرفایی که ناراحتی و عصبانیتم رو بهشون نشون میداد .. به خیال خودم دیگه تیر آخر رو زدم و هیچ راه برگشتی براش نذاشتم ولی تقریبا 3 شب پیش، شب ولادت حضرت محمد خاله شون با من تماس میگیرن و میگن که قصد ما درباره شما جدیه و من به عنوان خواستگار با شما تماس گرفتم و اینکه شما نظرتون چیه؟....

بهشون گفتم اون اعتمادی که این آقا تو این مدت باید برای من ایجاد میکرد جاش رو بی اعتمادی و سوء ظن گرفته... ولی ایشون اصرار کردن که این آقا دوره شناخت رو طی کرده و از این مسائل... و در نهایت قرار شد که بعد از چند روز فکر کردن جواب رو بهشون بدم...

این نکته رو هم بگم که ایشون 14 سال با خالش زندگی میکنه به خاطر شغلش تو یه شهر دیگه دور از خانوادش زندگی میکنه و به گفته خالش حکم مادر دوم رو براش داره.....

موقعیت کاری و مالی و اجتماعی ایشون خوبه... از نظر تحصیلات ایشون دانشجوی دکتری هستن و من ارشد.... خانواده هامون هم سطح هستن. پدرشون تو سن 9 سالگی فوت شده... میونه خوبی با کار کردن همسر و بچه دار شدن ندارن...

هر چند که گفتن اگه تو بخوای بری سر کار من مخالفت نمیکنم... از نظر اخلاقی پسر مودب و مهربانی هستن ولی من بهشون بی اعتمادم و اینکه بیشتر نکات منفیش تو ذهنم میاد... تو این مدت 2 سال خیلی اتفاقی فهمیدم که ایشون یه قرار شام با یه خانومی داشتن ولی به گفته خودشون میگن تو رودربایستی بودن و فقط رفتن سر قرار که رفع مسئولیت بشه و اصلا هیچ چیز خاصی نبوده!!!

خودشون هم میدونن که بهشون بی اعتمادم... به همین خاطر تو یه دیدار حضوری بدون  هماهنگی با مادرشون تماس میگیرن و طی مکالمه مادرشون تشویقشون میکنه که حتما رابطه رو جدی کنه و خلاصه اینکه این اطمینان رو به من بدن که خانوادشون در جریان همه امور هستند...

به هر حال من الان نمیدونم که چه تصمیمی باید بگیرم ؟ از یک طرف بعد از این مدت 4 ماه جدایی و قطع رابطه دیگه اون علاقه اولیه رو ندارم. چون ذهنیت و برداشت های ذهنی خودم در مورد ایشون شکل گرفته و از طرفی سنم داره بالاتر میره و معلوم نیست اصلا خواستگاری با این شرایط داشته باشم یا نه؟

و اینکه اخیرا تو شهر خودم یه پیشنهاد کاری بهم شده... استقلال مالی زن برام مهمه... اصلا از گفتن جمله پول میخوام یا پول بده برم خرید خوشم نمیاد... حتی این جمله رو به بابام هم نمیگم... چون ایشون هر ماه یه مبلغی به حسابم واریز میکنن و من هم بر همون اساس برنامه ریزی مالی میکنم...

ولی مادرم میگه کار واسه زن اصل نیست میشه باز بدستش آورد ولی پسر خوب با موقعیتی که ایشون داره معلوم نیست باز برام پیش بیاد یا نه... ولی در کل خانوادم منو آزاد گذاشتن که خودم تصمیم بگیرم و جواب نهایی رو بدم... دخترای 35 ساله مجرد رو دور و برم میبینم ناراحت میشم...دلم نمیخواد تا اون سن مجرد باشم و تنها بمونم...

هنوز احساس میکنم آشناییمون کامل نیست.... موندم تو دو راهی که بهشون واسه بار چندم اعتماد بکنم یا نه ؟ اجازه بدم که قضیه رو جدیش کنن ؟ شما اگه جای من بودین چیکار میکردین؟

مرسی از وقتی که گذاشتین....


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه) ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه)