سلام
من دختر، مجرد ، 28 ساله ، با شغل دارای موقعیت اجتماعی عالی و تحصیلات کارشناسی ارشد از دانشگاه دولتی ، تک فرزندم و به واسطه طلاق والدینم از بچگی با مادرم زندگی کردم. مادرم که شاغل هست ده سالیه که ازدواج کرده. خونه و ماشین از طرف مادرم به من منتقل شده و تنها و مستقل زندگی می کنم.
همون طور که میشه حدس زد مشکل ازدواج دارم . به این صورت که به تدریج متوجه شدم قصد جدی برای ازدواج در من نیست. تا چهار سال پیش قصد ازدواج نداشتم و با جدیت به دنبال رسیدن به موقعیت فعلی شغلیم بودم.
از موقعی که تصمیم گرفتم ازدواج کنم, اوایل تصورم این بود که خواستگارام مناسب من نیستن ولی تازگیا متوجه شدم که مشکل از منه چون هر بار که ایرادی روی یه کیس میذارم دفعه بعدی موردی پیش میاد که ایرادای شخص قبلی رو نداره ولی من با پشتکار دنبال ایراد جدید می گردم و آخرش موفق می شم.
تا حالا دو بار روز جلسه نهایی خواستگاری بهم زدم و چوپان دروغگو شدم. در ارتباط با آقایون دمدمی مزاج هستم. هفته اول آشنایی تمایل دارم و بعدش سریعا سرد می شم. از کنار هر کیس قرار گرفتن احساس خجالت و تحقیر داشته م. وقتی در رابطه هستم, روابطی در چارچوب عرف که عمر مفیدشون به دو هفته نمی رسه, استرس و بی خوابی و تهوع میگیرم و با بهم زدن هر بار انگار تازه متولد میشم!
در مورد روابط قبلی لازمه بگم که رابطه عاشقانه جدی نداشته م. یه بار دو سال پیش از دستم در رفت و توی رابطه ی یک ماهه ای وابسته شدم که متوجه شدم طرفم قصد ازدواج نداره و سریعا ابتکار عملو به دست گرفتم و کات کردم.
ولی هفت هشت ماه طول کشید تا فراموش کنم. دوران کوتاهی که به این فرد علاقه مند بودم عیوب متعددش رو نمی دیدم. غیر از اون روابط دوستیم به تعداد انگشتان دست نمی رسه و همه رو به ده روز نرسیده بهم زدم.
توی سال های اخیر متوسط دو ماه یه بار یه خواستگار (مناسب/نامناسب) داشتم. تعداد زیادی بهم توجه می کنن و نخ میدن که بود و نبودشون برام فرقی نمی کنه و بیشتر از این که از این رفتارشون خوشحال بشم, حوصلم سر میره و خسته و افسرده می شم.
خودم هرگز جفت جویی نمی کنم و شرایطی ایجاد نمی کنم. کلا روابطم با آقایون مجرد اطرافم خوب نیست و از موضع بالا برخورد می کنم! همیشه فکر می کنم که اگه حق انحصاری خواستگاری رفتن داشتم روی کدوم پسر اطرافم دست می ذاشتم و هیچ وقت به جواب سوال نمی رسم!
البته طی ده دوازده سال گذشته دو یا سه مورد پیش اومده از دور از کسی خوشم بیاد. که در همین حد باقی مونده. اصرار و ذوق دخترای اطرافم برای ازدواج برام سرگرم کننده و عجیبه و البته ناراحت کننده هم هست چون می بینم خودم اونطوری نیستم.
احساس می کنم اشتراک فرهنگی (فرهنگ شخصی) با هیچ مردی ندارم. صمیمیت احساسی با کسی برام ایجاد نمی شه. از نظر میل جنسی مشکلی ندارم ولی میلم زیاد معطوف به اشخاص مقابل نمیشه یعنی میل به فلان شخص معین ندارم ولی به طور کلی میل طبیعی دارم اما فکر می کنم توانایی برانگیختن طرف مقابل رو نداشته باشم.
توی مجالس عروسی و پیوندها حس می کنم که علایق و آرزوهام با بقیه متفاوته و آدم این ازدواجا نیستم. در مقابل, احساسات رمانتیک در من هست تا حدودی که زیاد نیست. احساس می کنم مجرد موندن و حفظ حق انتخابم فرصت ارزشمندیه و دلم نمیاد ازش استفاده کنم!
فعالیت روزانه م سرکار ( خیلی از کار کردن خوشم میاد ) و باشگاه رفتن و فیلم دیدنه و ساعات خوابم زیادتر از معموله. از ادامه تحصیل (دکتری) و مسافرت رفتن بیزارم. ارتباطات اجتماعی و دوستانه معمولی دارم. مشکل جسمی یا بیماری ندارم.
حالا نگرانی اصلیم اینه که خوشم نمیاد با بقیه فرق کنم. دوم اینکه میترسم در آینده پشیمون بشم. سومین دلیل پرسیدن سوالم اینه که با وجود همه تردیدهام, احساس نیاز به فرزند در آینده دارم.
در مورد وجود نیاز به عشق یا همراهی یه مرد یا نیاز به خانواده چندان مطمئن نیستم. معنی سر و سامون گرفتن رو متوجه نمیشم و اصلا سر و سامون گرفتن انگیزه ازدواج نمی تونه باشه. از پیش مشاور رفتن خوشم نمیاد .
← نداشتن خواستگار مناسب (۸۱ مطلب مشابه)
- ۱۹۶۲ بازدید توسط ۱۴۲۰ نفر
- جمعه ۲۶ آذر ۹۵ - ۲۲:۰۰