سلام دوستان

میدونم اعتراف به گناه درست نیست اما وقتی فکر میکنم ممکنه یک نفر بخونه و کار من رو اگه تو موقعیت باشه، انجام نده، مصرم میکنه برای نوشتن.....طولانیه اما ارزش خوندن داره

25 سالمه و دخترم..... تو یک خانواده مذهبی بزرگ شدم با تمام هنجارها و بایدها و نبایدهایی که بنفع بوده و هست.....

درس خوندم و دانشگاه رفتم و مهندس شدم.... تا اینجا همه چی معمولی و خوب و گل و بلبله😉.......

داستان از اونجایی شروع میشه که درسم تموم شد و ساعت فراغتم زیاد شد... من با هیچ پسری ارتباطی نداشتم هیچ پسری حتی پسرای فامیل.....حرف مشترکی برای زدن نداشتیم....همیشه جمع خانومها از اقایون جدا بود.....

شناخت من از مردا خلاصه میشد به پدر و برادرم و تمام..... با کسی هم نمیخواستم ارتباط داشته باشم.... حتی یکی از پسرای کلاسمون که تقریباً همه فهمیدن بودن به من علاقه داره.... روزی که خواست حرف بزنه جوری بهش گفتم بله چیکار دارین که بنده خدا چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت هیچی و دیگه ندیدم دربارم پرس و جو کنه ( رفتارم درست نبود اما از یه دختر 18 ساله توقع بیشتری نمیشه داشت، خودم هنوزم فکر میکنم کارم درسته بوده 😂 با اینکه خیلی ساله گذشته).........

خب تا اینجا فهمیدین تقریباً که چه جور دختری بودم..... خودمو اصلا به فضای مجازی و انجمنای مختلف و نرم افزارای چت و..... وابسته نمیکردم.... همیشه به دوستام که دوست پسر داشتن میگفتم فقط ارزش خودتون رو کم میکنین و اجازه میدین کسی وارد حریمتون بشه که هر سوء استفاده ای میتونه ازتون بکنه.......تا خودم گرفتار شدم.....

من شاگرد اول کلاس دیفرانسیل بودم..... تدریسمم تعریف از خود نباشه عالی بود...... من جایی برای پرداخت زکات علمی که داشتم پیدا نکردم جز اینترنت...... تو یک انجمن عضو شدم و شروع کردم به رفع اشکال از بچه ها و ...... تو اون انجمن درباره همه چیز بحث میشد..... دین، سیاست، اخلاق، خانواده و.....

منم ساعت بیکاریم رو با خوندن بحثا و..... پر میکردم...تو همین بحثا یک نفر بود که دقیقا نظری که من داشتم رو مینوشت.... شاید باورش سخت باشه اما در تمام زمینه ها نظراتمون شبیه بود 100%......

منم چند بار تو بعضی بحثها بدون توجه به ایشون شرکت کردم و نظر دادم.... گذشت تا اینکه یکی از دوستاشون به من پیام دادن که این اقا به شما علاقمند شده.... برام مهم نبود با اینکه خیلی برام قابل احترام بودن....

بعد از اینکه دوستش بهم گفت و این اقا فهمیدن که من میدونم....رفتارش فرق کرد کمتر میومد و جفتمون اصلا به همدیگه کاری نداشتم جایی ایشون کامنت میزاشتن من نمیرفتم و بالعکس......

تا اینکه بعد چند ماه پیام دادن منو دوست دارن اما خیلی مشکل دارن.....خرج خانواده با ایشون بود بخاطر فوت پدرشون و...... نظر منو میخواستن منم نظر واقعیم درباره ایشون رو گفتم که ادم خوبی هستن اما هر چیزی جایی داره و کاش جای بهتر و به نحوه بهتری اشنا شده بودیم (به خانوادم چی میگفتم؟ از اینترنت دانلودش کردم؟؟).......

الان با خودم میگم همون روزای اول باید اینترنت رو قطع میکردم اما نکردم...... خلاصه چند وقت دیگه هم گذشت تا اینکه یک روز ایشون دیگه نیومد..... تو اون یک ماه من اگه بگم مرگ رو هم تجربه کردم دروغ نگفتم...... چند بار کارم به درمانگاه و..... کشید چقدر خانوادم اذیت شدن و چقدر من آب شدم و کسی رو نداشتم تا براش حرف بزنم و سبک شم😩😩😩......

بعد یک ماه انلاین شد و انگار دنیا رو ب من دادن 😄....... ناگفته نماند که تو این مدت اصلا متنی.... پیامی... یا غیره بهشون ندادم چون درست نبود......

دوباره چند وقت دیگه گذشت تا چند تا سوال ازم کردم (منم بی میل نبودم چرا ادم دروغ بگه).....جوابشون رو دادم.....یک مدت حرف زدیم تا ایشون گفتن حاضری زن ادمی با وضع من بشی ( تمام شرایط از کار و..... رو گفته بود ).....

وقتی گفت "زن من میشی"حس میکردم قلبم تو حلقم میزنه...... نمیدونستم چی بگم.... یا چه جوری بگم..... یه مدت چت کردیم تا به قول ایشون ببینیم به درد هم میخوریم یا نه ( اصلا حرفی از مسائل جنسی نمیزدیم.... چون نه من دوست داشتم نه درست بود ایشون هم خیلی رعایت میکرد)....اما مدام حس گناه داشتم... مدام حس خیانت به اعتماد خانوادم......حس خیلی بد و غیرقابل توصیف......

دوست داشتن گناه نیست اما ارتباط که گناه بود هر چندحرفی از سکس نباشه.... ما درباره همچی صحبت کرده بودیم و چند بار بحثمون شد و ارتباط رو قطع کردیم اما بعد چند روز یکم ایشون کوتاه میومد یکم من و مسئله رو حل میکردیم.....

همیشه میگفت دوست دخترم نیستی که برام کارات مهم نباشه، حرف یک عمر زندگیه.....تا بحث اخرمون که یک دفعه به من تهمت زدن که من ارتباط با بهشون...... در صورتی که هیچ کدوم از پسرایی که من جواب سوالای درسیشون رو میدادم هیچوقت حرف نزدن که حرمت من زیر سوال بره چه کسایی که کوچیکتر بودن چه بزرگترا....... بهم خیلی برخورد ......

خیلی دلم شکست....... ارتباط رو قطع کردم هرجایی که عضو بودم ایشون میدونست اکانتمو حذف کردم........ تا چند روز قبل عید که اس داد و عید رو پیشاپیش تبریک گفت و گفت چون دوست ندارم با کسی جز خودم حرف بزنی این حرف رو زدم و اینکه نت رو تعطیل کنی و درس بخونی ( چون جفتمون داشتیم برای کنکور میخوندیم )......

کینه ای ازش به دل نداشتم با اینکه حرفش خیلی بد بود.... اینقدر دوسش داشتم و دارم که ببخشمش اما بهش نگفتم  بخشیدمش و گفتم دلخورتر از اینم که بگی منظورت این بوده و بگم باشه..........

قبل از این دعوا هم من گفته بودم تا بعد کنکور ارتباط قطع باشه تا  اومدنت مهیا شه ( نه گناه میکردیم نه وابسته میشدیم و عاقلانه تر بود )......

چند روز پیش هم فقط تبریک گفت دوباره و تمام......... من دیگه نمیخوام ارتباط باشه تا خانوادهامون مطلع شن، چه ایشون چه کس دیگه ( البته عمرا دیگه همچین تجربه ای رو تکرار کنم )....

نمیدونم چیا از قلم افتاد چیا رو گفتم چیا رو نگفتم.......اها اینم بگم من. اطلاعاتی بهش ندادم حداقل اینجا عاقل بودم...... و اینکه تا وقتی به ایشون فکر میکنم و از قلبم و ذهنم بیرون نرفته کسی رو وارد زندگیم نمیکنم.......

کسی که میاد خواستگاری من با ذهنیت پاک بودنم میاد.... اینکه تا حالا ارتباط نداشتم..... دخترا میفهمن من چی میگن اولین دوستت دارمی که دلت صداقتشو قبولش میکنه فراموشیش سخته.....

اینکه بگه چیزی ندارم اما از جونم مایه میذارم تا سختی نکشی تا در رفاه باشی...... و کلی تصویر از اینده.....کلی حرفای قشنگ و امیدوار کننده......فراموشیش  سخته.........

هنوزم اولین انتخابمه..... چون بعضی حسا تکرار نمیشن........من خوشبخت نمیشم با کسی جز این فرد چون اگه ازدواج کنم باکس دیگه و نگم بهش تا اخر عمر عذاب وجدان دارم و اگه بگم جز بدبینی نسبت به من چیزی نداره.......

حتی همین آقا هم ممکنه به من بدبین بشه....... بخاطر نحوه اشناییمون....... تو این چند سال خیلی اتفاقات افتاد روزای خوب و بد و...... شد سهمی از خاطراتم که فراموش نمیشن.........

اگه برگردم به اون زمان هیچوقت این مسیر رو نمیرم با ابنکه از دوست داشتنش پشیمون نیستم....... از ارتباطم پشیمونم از پاکی که دیگه ندارم.... از خیانت به اعتماد خانوادم......

از وجدانم..... از خدا..... ازخودم...... از بچه هایی که قراره داشته باشم و باید از کاری منعشون کنم که خودم انجام دادم........

این نحوه اشنایی و دوستی داره زیاد میشه... شاید با گفتن تجربه من و بقیه جلوش گرفته بشه یا حداقل کم شه......ح رفام زیاد بود اما یادم شدن....... من برای خودم زمان گذاشتم تا یه مدت صبر میکنم و بعد فراموش......شما شروع نکنین که بخواد صبر کنین......

این متن رو راحت میخونین اما این متن تلخ ترین تجربه عمر من بوده وهست....... خدا رو شکر میکنم چون ممکن بود خیلی اتفاقات بدتری بیفته..
میدونم پاک نیستم و ادم پاک حقم نیست......میدونم هزرگی فقط تن فروشی نیست......همه رو میدونم......قضاوتم نکنین فقط بخونین و عبرت بگیرید......این ماجرا هنوز تموم نشده..... و فقط خدا میدونه شبا چجوری برام صبح میشه......

نه میتونم داشته باشمش نه میتونم فراموشش کنم...... من فقط ماجرا رو نوشتم بدون اینکه بگم از بغضای هر لحظه ام.....الان میگم تا فکر نکنین پشیمون نیستم یا از اول هرزه بودم و دنبال این روابط
همیشه میگفتم دل ادم دست خودشه اما نیست


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)