سلام دوستان
من از همتون راهنمایی میخوام لطفا به من کمک کنید...
بعد ار اتمام تحصیلات دانشگاهی حدود یک سال بعد یکی از همکلاسیام که هیچوقت هیچوقت حتی در ذهنم یه بار هم به ازدواج باهاش فکر نمیکردم از من خاستگاری کرد
ایشون در توجیه اینکه چرا بعد از یکسال اقدام کردین فرمودن من اون زمان شغل مناسبی نداشتم و گمان میکردم حتما جواب رد میشنوم به دلیل عدم شغل
خلاصه ایشون نظامی شده
(بماند که من به ایشون هیچ علاقه ای نداشتم ولی ایشون به شدت داغ نسبت به من)
بعد از آشنایی اولیه که او خانوادش گفتو من هم همینطور...
ایشون از یه استان دیگر... خانوادش ساده و روستایی (که البته من اینو عیب ندیدم وقتی توضیح میداد ) ولی خودش خجالتش میومد بگه
ما تو یه شهر و به هر حال شرایط ما از نظر مادی و فرهنگی بهتر از اونا
ایشون اول به اصرار زیاد خودش تنها اومد خاستگاری و خانواده ی من ایشونو دیدن و تقریبا پسندیدن ولی نه زیاد
خونوادش به دلیل اختلاف مسافت (3کیلومتر) از همون اول مخالف بودن ولی به هر سختی بود اینا رو آورد خاستگاری ( که ای کاش قبل از مطرح کردن با من و خصوصا خانوادم اول از اونا مطمئن میشد)
جلسه اول با مادرش و خواهرشو یکی از دایی هاش....
خانواده من ازشون استقبال کردن و خلاصه همه چی خوب میومد
جلسه بعد که بستن مهریه بود ( تفاوت فرهنگی اینجا خودشو نشون داد شدید البته این آقا خودش تفاوت زیادی با خانوادش داره ) به اختلاف شدید خوردیم با اینکه مهریه ی زیادی نبود ولی خانوادش زورکی قبول کردن و بهانشون این بود که منطقه ی ما به راحتی دخترو میدن بدون فلان مقدار مهریه
 مادرشون بعد از اینکه از خونه ما رفتن تماس گرفتن که مخالفن(با لحن بد)
 از این ماجرا حدود یکساله و نیمه که میگذره
نه خانوادش راضی میشن که بیان دوباره (که احتمالا خانواده من کوتاه بیان) نه خودش میره...
من تو این مدت خاستگار زیاد داشتم که هیچکدوم به نتیجه نمیرسه
بارها ارتباط (فقط پیامی) قطع کردم باهاش برخورد تند کردم که بره دنبال زندگیش
ولی ایشون بشدت از لحاظ احساسی درگیره و فقط میگه انتخاب من تویی و السلام
بخدا من موندم دیگه چکار کنم
بارها و بارها از خدا مرگشو میخواد...
اصلا نمیدونیم چکار کنیم
من بهش علاقه دارم وولی نه به اندازه ای که ایشون منو دوست داره
لطفا نگین شمارتو عوض کن که به هیچ عنوان نمیتونم
ارتباطو قطع کردیم ولی دقیقا ماهی یبار یا کمتر، دوباره پیداش میشه
میگه نمیتونم
مادرشم بسیار لجبازه و کوتاه نمیاد که نمیاد
یه خواهر داره و دو تا برادر
میگه خوانوادم الان بهانه میکنن تا خواهرم ازدواج نکنه نمیان
الان داره خونشو میسازه ...میگه صبر کن دوباره صحبت میکنم باهاشون
از ویژگی هاش پسر فعالیه ...روپای خودش واستاده هزینه های دانشگاه و ...خودش داده

ولی نمیدونم تا کی باید الاف باشیم که مادر ایشون بلاخره کوتاه بیاد
شایدم هیچوقت کوتاه نیاد
ازدواج من با بقیه خاستگارام هم گره شده انگار...تا میاد بشه خراب میشه
بعضی وقتا فکر میکنم از بس ایشون ناله میکنه با اونا هم جور نمیشه
تو این یکسال من واقعا از خیلی از کارام عقب افتادم به خاطر ذهن مشغولی ها ...
ولی به هیچ عنوان نمیتونم تمومش کنم
یعنی تموم نمیشه:(((درست هم نمیشه
ناگفته نمونه من از ایشون8ماه بزرگترم
وایشون قراره منو بعد ازدواج ببره منطقه خودشون
الان دوباره میگه بیا همدیگرو ببینیم ولی من قبول نکردم (آخه قبلا دوبار حضوری با هم حرف زدیم و دنبال راه حل واسه مشکل)
دوستان لطفا منو راهنمایی کنید
خوشحال میشم نظر همرو بدونم


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)