دختری هستم که به تازگی از یکی از بهترین دانشگاه های کشور با رتبه خوبی فارغ التحصیل شده ام. شرایط نه چندان خوب مالی مرا وادار به ترک تحصیل کرده . در جایی که زندگی می کنم هم شرایط به گونه ای نیست که بتوانم شغلی داشته باشم و سر کار بروم البته خیلی به دنبال کار می گردم ولی...
وضعیت به گونه ای است که متاسفانه حس میکنم الان باید فقط منتظر بمانم تا شخصی پیدا شود و با هم ازدواج کرده و سر خانه و زندگی خودمان برویم. از آنجایی که فردی تقریبا مذهبی هستم گاهی به خودم می گویم که ازدواج راه حل نهایی نیست و خودم را با مطالعه سرگرم می کنم ولی وقتی به این فکر می کنم که من که جزو رتبه های برتر دانشگاه بوده ام باید بنشینم در خانه و مگس بپرانم و ادامه تحصیل ندهم؛ روانی می شوم...
بدبختی بیشتر از جایی شروع می شود که من به خاطر وضعیت مالی قادر به ادامه تحصیل نیستم و به گفته خانواده چون در دوران تحصیل خیلی خرج بالا آورده ام، باید الان درس نخوانم تا آنها بتوانند حداقل جهیزیه مرا در این دوران بی شوهری جور کنند... و من مدام با خودم می گویم بابا شوهر کجا بوده...
البته خواستگارانی داشته ام که تا به حال هر کدام را بنا به دلیلی رد کرده ام. آدم سخت گیری هستم و حاضر نیستم با هر کسی زندگی کنم. بر این اعتقادم که آدم وقتی طرفش خوب نباشد ازدواج نکند بهتر است تا آنکه یک ازدواج ناموفق داشته باشد....
خودم هم سختگیری نکنم خانواده ام سختگیرند.خانواده ام فقط با آشنا و فامیل وصلت می کنند و متاسفانه آنها را من نمی پسندم... حداقل در همین چند موردی که پیش آمد و جواب رد شنیدند...
آدم خودخواهی نیستم فقط فکر اینکه چرا نمی توانم به درسم ادامه دهم، چرا شغلی پیدا نمی شود و چرا سوژه های اطرافم مناسب من نیستند، دارد دیوانه ام می کند...به بن بست بدی رسیده ام که هیچ راه حلی برایش ندارم...
دلم نمی خواهد روزهایم در خانه به بطالت بگذرد چون نفس سرکشم هر جایی ممکن است برود... بخاطر همین حس می کنم گناهانم آنقدر زیاد شده که دیگر صافی و پاکی اولیه را ندارم...
گاهی به همین دلیل از ازدواج متنفر می شوم که اگر در دسترس بود جوانان کمتر به گناه می افتادند...نمی خواهم به این فکر کنم که حلال مشکلات من ازدواج است ولی نمی شود...
کمکم کنید.
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۱۶۸۴ بازدید توسط ۱۲۹۶ نفر
- دوشنبه ۵ مرداد ۹۴ - ۲۲:۳۰