سلام
یکی از همکلاسیام از من خواستگاری کرده که قضیه اش مفصله و هم من نمیدونم آدمه خوبی هست یا نه.
و مشکلم اینه که نمیتونم فعلا ازدواج کنم و ناگفته نماند من دو سال پیش به یک آقایی واقعا علاقه داشتم و خواستگاری کرد اما وقتی شرایطمو فهمید همه چیز رو بهم زد با جملاتی از قبیل اینکه من لیاقتتو ندارم و ...
و من واقعا آسیب دیدم چون شرایطم که تقصیره من نبود. من که گناهی نداشتم وخلاصه واقعا از خدا کمک خواستم و بهم آرامش داد و فراموشش کردم و نفرتی ازش ابدا توی قلبم نیست دیگه احساسی بهش ندارم و به خودم گفتم خب اون حق داشته اتخاب کنه.
البته به این راحتی نبود واقعا زجر کشیدم ولی خدا کمکم کرد.
اما اون شرایط فد چیه، پدره من قبلا وضعیت مالیه خوبی داشت اما یک مقدار پول بهره ای یا نزول گرفت بعدشم زندگیمون به تدریج داغون شد پدرم ورشکسته شد دقیقا عین فیلمای غم انگیز و هر روز طلبکارا میومدن در خونه و هر چی داشتیم فروختیم اما بهره پول ها روز به روز زیاد تر میشد و من چک هاشو دیدم ده برابره پولشونو بهشون داده بود ولی بازم ولمون نمیکردن ماشیونو فروخت خونه رو فروخت وقتی دیگه چیزی نداشتیم پدرم تصمیم گرفت برا رهایی از اون ها بریم یک استانه دیگه تا بتونه بازم کار کنه حداقل پولشونو بده و ورشکستگیش درست شه و دوباره از صفر شروع کردیم.
و خدا هم خیلی کمک کردم برادرمم تحصیل کرده است اما متاسفانه سرش کلاه گذاشتن اونم یک کلاهه گشاد و رفت حبس که هنوزم مشخص نیست چی میشه دادگاه حکم نداده و نمیدونم کی میاد البته شاید یکماهه دیگه درست شه وقت دادگاه دارن دعا کنید برگرده زودتر.
من سعی کردم از خدا کمک بخوام دعا کردم نمازه حاجات خوندم اونم خیلی زیاد ، هزارتا آیت الکرسی خوندم ، قرآنو ختم کردم چندین بار، امام زاده هایم ختلف رفتم و هر کاری کردم درست نشد و میبینم که مامانم روز به روز پیرتر شد اما با این حال خدا کمکم کرد که تو سختی ها قویم میکنه نمازو که میخونم پشتم محکم میشه و احساس قدرت دارم اما گاهی بهم فشار میاد و تقریبا زیادم گریه میکنم توی هفته چندبن بار بعضی وقتام هر شب اما اشکام از خستگیه گاهی میگم پس کی میخواد اوضاع درست بشه اما آدمه افسرده نیستم آرومم در عین حال میخندم و خوش خنده رو ترینه هکلاسیامم و از تهه دلم میخندم و بخ شدت شوخ طبعم ابدا غصه به دلم راه نمیدم اگر دلم بگیره با خدا حرف میزنم هر چند گاهیم با خدا قهر میکنم.
اما در این مورد خیلی وقته توجه های اون آقا رو حس میکنم که همیشه در حاله حمایت کردنه و داره حمایتشو به انواع و اقسام نشون میده اگه راهنمایی بخوام زودی میاد راهنمایی میکنه وقتایی که میرم خونه دم دانشگاخ حواسش هست و منتظر میمونه تا پدرم بیاد دنبالم و خصوصا اگه شب باشه و مثلا میخواد بگه مواظبتم ولی برای من اصلا مهم نیست و احساساتی نشدم تا چند وقت پیش قبل از محرمو صفر خواستگاری کردن و یکبارم اون آقا گوشیشو چسپوند به گوشم و من وحشت کردم و فهمیدم مادرشون پشت خطه و خواستگار کردن.
اما من نتونستم شماره خونمونو بهشون بدم که بیان واسه همین شرایط مالی یعنی روم نمیشه چون میدونم یک قرونم نداریم که من جهیزیه بخوام خصوصا تو این شهر که همه چیز بر عهده دختره توی شهر ماه چیزای سنگینو پسر میخرید چیزای سیکو دختر اما اینجا کلان شهره و تجملاتی.
اصلا چرا راهه دور بریم من مدت هاست کفشام پاره شده و چادرم سوراخ شدن خدا شاهده دو ساله قصد دارم بخرم پول ندارم و ته جیبه پدرم چیزی نمیمونه همش صرف اجاره خونه و پول آبو برقو خورد و خوارک میشه و صفر میشیم تا ماهه بعد.میخواستم درکناره تحصیلیم کاره دانشجویی بگیرم پدرم اجازه ندادند .
و مخارج تحصیلیم به سختی جور میشه نمیتونیم با اقوام ارتباط داشته باشیم چون دوباره طلبکارا ممکه خونمونو پیدا کنن.
و وقتی اینا رو الان مینویسم میفهمم که چقدر اوضاعمون خرابه ولی من امید دارم و اصلا احساس افسردگی و ... ندارم شادم و خدایبش شعار نمیدم شادمو خندون تر از هر کس دیگه.
این وسط این آقا هر دفعه میگن چی شد ؟ پس کی؟ من قصد بدی ندارم منکه فلان نیستم که بخوام قصد بدی داشته باشم فقط تلفن خونتونو میخوام بدید به من دیگه کاری به شما ندارم و یه بار خیلی اصرار میکرد و منم حس کردم همه دارن نگاه میکنم مجبوری فکری به سرم زد و یه شماره الکی بهش دادم خخخخ (حقش بود).
ولی من نمیتونم این چیزا رو بهش بگم چطور بهش بگم اوضاعه خانواده ام بده
اصلا نمیخوام بگم نمیتونم بازم بگم و قضیه مثل اون روزا بشه تازه من به اون خواستگار قبلی که پشیمون شد من بعد از اینکه کلی اعتماد کردم گفتمو اینطوری شد.
از طرفی میترسم شمارمه خونه رو بدم و خانواده ام بگن تو اونقدر نفهمی که شرایطه ما رو درک نمیکنی .
از طرفی میترسم بهش بگم آبروم بره و دیگه نتونم برم دانشگاه از خجالت.
به نظرتون چیکار کنم ؟ راهنماییم میکنید؟
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۲۴۴۹ بازدید توسط ۱۷۴۰ نفر
- پنجشنبه ۲۰ آذر ۹۳ - ۰۰:۵۹