سلام
دخترم زیر ۱۸ سال سن دارم، یک موضوعی که خیلی باعث می شه ناراحت بشم و دلم بگیره اینه که کلاً پدرم اکثر اوقات دوست نداره ما از خونه بریم بیرون مثلاً عموهام و با عمه م میرن تفریح و کوه ولی بابام ما رو نمی بره ...،مهمونی خونه عمه م و ... خیلی کم می ریم.
عموهام و ... میرن تفریح و مهمونی ولی من تو خونه م...من حسودی اون ها رو نمیکنم از این ناراحتم که چرا من نرم؟ چرا باید خونه باشم. حتی شده گاهی ۱۳ بدر ما نرفتیم بیرون!
من نهایت جایی که زیاد برم خونه ۲ تا از عموهام هست که خونه هامون نزدیکه یعنی مهمونیِ من و جایی که میرم همینه.
خودش اکثراً سرش تو گوشیه و اصلاً براش مهم نیست که بیرون نمیره خیلی هم دوست داره که تو خونه باشه و مهمونی و تفریح نره! گاهی میگه مثلاً برید کوه چکار کنید؟ خب همین جا راحت غذا تون رو بخورید،از این رفتارها خیلی دلم گرفته...
شما می گید من چکار کنم؟
گاهی به گذشته هم فکر میکنم من حتی بچگی که داشتم خوب نبود. یادمه ۲ تا از عموهام من رو اذیت میکردن... و کتک میزدن... خلاصه بگم دلم از گذشته و این روزهایی که داره می گذره خیلی پره...
همیشه با خودم می گم خدا داره منو می بینه اینجوری دلم آروم می گیره، تنها کاری که این روزها من میکنم فقط تحمله)
این روزها رو به امید این سپری میکنم که دانشجو بشم و از اینجا برم ...، حس میکنم این پستم جنبه درد دل داشت.
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)
- ۹۶۵ بازدید توسط ۷۵۵ نفر
- جمعه ۱۲ خرداد ۰۲ - ۱۵:۳۰