سلام

یه سوال مهمی ذهن منو مشغول کرده. بیشتر هم جواب رو از آقایون میخوام. من خودم دخترم از شمال شرق ایران . نظرتون  راجع به این موضوعی که مطرح میکنم چیه ؟:

پسری  31 سالشه و مجرد و کارمنده ، اخلاقشم تا جایی که دیدیم و شنیدیم عالیه با خانومی از فامیلمون ( دختر خالش )  که 40 سالشه و متاهله و دو تا هم بچه ی بزرگ 20 و 25 ساله داره ( کوچیک بوده ازدواج کرده ) خیلی صمیمیه و از نوجوانی به خونه ی این خانواده رفت و آمد داشته و شوهر خانومه مشکلی با این موضوع نداره راستش شوهره شغلش آزاده و کم خونس و در غم تامین خانوادشم چه از لحاظ مالی چه محبت نیست .

کلا آدم بی مسئولیتیه . راستش این خانواده از لحاظ مالی خیلی ضعیف بودن و تا حالا هم به لطف این آقا هست که  وضعشون خوب شده . یعنی خیلی کمک مالی میکنه بهشون مثلا برای خونشون خرید میکنه و حتی اون کمکشون کرد که خونه دار بشن و پسرشون شاغل بشه...

ولی خیلی با خانومه صمیمیه و این موضوع برای بزرگای فامیل هم سواله که چرا فلانی انقدر به اون خونه رفت و آمد داره و وابسته است. همه گفتن شاید به خاطر دخترشه شاید به خاطر خواهر خانومش و کلی سوال .

انقدر گفتن که خواست از خواهر خانومه خواستگاری کنه دید خیلی علنی پسر بازه و اهل نیست رفت از دختره خونه خواستگاری کرد اما دختره ردش کرد و اصلا هم ازش خوشش نمیاد. قبلش با یکی دوست بوده دختره هنوزم هست اما نه با همون اولی!...

میگم شاید جواب منفیش به خاطر این بوده که خودش دوست پسر داشته ؟ دوست نداره بیاد خونشون اصلا. یه جوری با تنفر همیشه راجع بهش حرف میزنه اما جلوی مامانش جرات نمیکنه چیزی بگه چون خانومه خیلی اون پسره رو دوست داره میگه خودم بزرگش کردم و از این حرفا.

همه ی فامیل میگن این آقا خیلی پاکه و پسر خیلی خوبیه و کار داره خونه داره و خانواده دوسته خوش برخورد و خوش رفتاره و در کل مرد زندگیه . همه ازش تعریف میکنن. البته این خانواده روابط اجتماعی خیلی بالایی دارن و خون گرمن و رفت و آمد به خونشون زیاده در کل .

قبلا هم ( از 10 الی 12 سال پیش تا همین 2 سال پیش ) این آقا با داداشاش به همراه پسر های خواهره خانومه و پسر خود خانومه جمع میشدن خونه ی اینا و به عنوان شب نشینی و هر چی دور هم بودن تخمه میخوردن قلیون میکشیدن و شطرنج و تخته بازی میکردن.

واقعا انگار اون جا بزرگ شده ( میشه گفت خونشون عین کافه درش بازه برای فامیل )  الان همه ی اون پسرا ازدواج کردن و رفتن و سالی یه بارم سر نمیزنن تا وقتی دعوتشون نکنن چون زن و زندگی دارن دیگه. جز این آقا .

ایشون هنوز به اون خونه رفت و آمد داره. البته همیشه تا قبل 12 شب خونه ی خودشونه. یعنی خانواده ی خودشم میدونن اینا با هم صمیمی ان انقدر . بیشتر از 4 تا 5 ساعتم در روز اونجا نیست . اما تقریبا هر روز میشه  گفت اونجاس البته خونه هاشونم کناره همه...

حدود 1 سال پیش بهش پیشنهاد دادن که با یکی دیگه از دخترای فامیل ازدواج کنه  وقتی قضیه جدی شد این آقا رفت و آمدش و رابطش رو با اون خونه قطع کرد کلا اما به دلایلی دختره رو نپسندید و نخواست و منتفی شد ...

باز رفت و آمدش رو به اون خونه  شروع کرد و ادامه داد... حالا تو فامیل پیچیده که قصد داره بیاد خواستگاری من و منم برادر زاده ی این خانومم یعنی این خانوم عمه .. همه میگن عالیه و خواستگاری هر کس بره میدونم که بهش نه نمیگن اون دختره هم که منتفی شد خوده پسره نخواست وگرنه اونا راضی بودن.

راستش تنها ترسم از قبول کردنش همینه... میترسم اگه با من ازدواج کنه عمم بازم  این صمیمیت رو ادامه بده باهاش. انقدر راحت از روی لباس بازوشو نیشگون میگیره یا میگه فرششونو بشوره و بره کمکشون باغچشون رو مرتب کنن و براشون خرید میکنه. انگار پسرشه .. گیج شدم.. با خودم میگم چون از سن پایین باهاشون بزرگ شده اینطوری ان.. راستش من بیستو ... سالمه و دانشجوی پزشکی ام تا الان نه تلفنی و نه هیچ جوره دیگه ای با هیچ پسری دوست نبودم مانتویی ام اما حجاب دارم و محرم نامحرمی هم برام مهمه .

خواستگار خوب و بهتر از ایشونم  زیاد دارم اما این آقا به دلم نشسته اخلاقش . شخصیتش و کلا دیگه... عمم اصلا محرم نامحرم حالیش نیست. نه که  بی حجاب باشه جلوش . چون پسره بزرگ داره. اونم خیلی غیرتیه. اما من میگم اگه رابطه ی نامشروع داشن پسرش که انقدر غیرتیه نمیکشتشون ؟ یه کاری میکرد حداقل. چون عمم هم خیلی از پسرش حساب میبره. خیلی دخترشو تحت فشار گذاشت تا جواب مثبت بده اما دختره نمیخوادش. میگفت خودمو میکشم...

حالا نمیدونم به خاطر اینکه دوست پسر داشته اینطوری کرده یا .. نمیدونم.. خودم خیلی گیجم. شایدم مثل اون دختر فامیلمون من رو هم نپسنده. رفتارش با من خیلی خوبه و کلا تا جایی که فهمیدم با هرکس تا همون قدری که خودش اجازه بده رفتار میکنه... فقط اینو مطمئنم که تسلط عمم روش خیلی زیاده.

برای همینم تا الان خواستگاری هیچکس نرفته. قبلا که میگفت اصلا میخواد مجرد بمونه!! الانم عمم یا نمیدونه یا میدونه فکر کنم و حتما به همین خاطر با من انقدر سر سنگین شده. خواهش میکنم اول کامل بخونید بعدم مسخره نکنید و فکر کنید واقعا. و بعد نظر بدید. همین جوری یه چیزی نگید .چون نظراتتون برام مهمه..شرمنده انقدر طولانی شد..

ممنون


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)