سلام خانواده ی برتری ها
حال من خوب نیست و دلشوره ای عجیب مداااام با منه . من یه دختر ۲۴ ساله هستم . یک سال و چهار ماهه نامزد پسرخاله ام شدم و در حالی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم چهره و هیکلش ذره ای به دلم نمی نشست و رفتار جذابی هم نداشت ریال شغل تحصیلات و وضع اقتصادی خاصی هم نداشت ریالاما سه سال خواستگار واقعیم بود .
و من یک دختر زیبا و گرم مزاج بودم که دوست داشتم ازدواج کنم با یه مرد پاکدامن ، اتفاقا تقریبا هر هفته هم خواستگار داشتم ،اما آدم هایی که روی من خیلی مصر نبودند و اختلاف نظرهای جزئی با خانواده ام آنها را مردد میکرد و پا پس میکشید اگر چه مرا هم پسندیده بودند. یا مصر بودند و همه چیز داشتند جز پاکدامنی...
نهایتا اتفاق بدی برای یکی از عزیزان من در خانواده افتاد که حال روحی من رو خیلی بد کرد و من به خواست (اشتباه) خانواده ام و با دلی نا مطمئن نامزد پسر خاله ام شدم ...
هر کس ما رو کنار هم میدید تعجب میکرد اقوام پدری هر دومون؛ آدم های توی خیابون، دوستام ... ما اصلا به هم نمی خوردیم و اوایل من دلم نمیخواست به کسی معرفیش کنم... اما خب مهربون بود و شیفته ی من .
من هم کم کم داشتم بهش علاقمند میشدم که یه روز که دعوا داشتیم فهمیدم یعنی خودش اعتراف کرد گذشته ی وحشتناکی داشته انواع انحرافات جنسی و غیر جنسی رو تجربه کرده بود . و خیلی اختلافات دیگه ای که با هم داشتیم باعث شد که حالا با گذشت یکسال و چند ماه از نامزدی مون برای من تنها اندکی کشش جنسی داشته باشد و دیگه هیچ...
نه دلم و نه عقلم هیچ کدوم منو برای زندگی با پسر خاله ام همراهی نمیکنن . ( دوست دارم جدا شم اما واقعا می ترسم تنها بمونم با میلی سرکش که در من بیدار شده... یا گیر آدم بدتر از ایشون بیفتم. )
حال من خوب نیست و دلشوره ای عجیب مداااام با منه . من یه دختر ۲۴ ساله هستم . یک سال و چهار ماهه نامزد پسرخاله ام شدم و در حالی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم چهره و هیکلش ذره ای به دلم نمی نشست و رفتار جذابی هم نداشت ریال شغل تحصیلات و وضع اقتصادی خاصی هم نداشت ریالاما سه سال خواستگار واقعیم بود .
و من یک دختر زیبا و گرم مزاج بودم که دوست داشتم ازدواج کنم با یه مرد پاکدامن ، اتفاقا تقریبا هر هفته هم خواستگار داشتم ،اما آدم هایی که روی من خیلی مصر نبودند و اختلاف نظرهای جزئی با خانواده ام آنها را مردد میکرد و پا پس میکشید اگر چه مرا هم پسندیده بودند. یا مصر بودند و همه چیز داشتند جز پاکدامنی...
نهایتا اتفاق بدی برای یکی از عزیزان من در خانواده افتاد که حال روحی من رو خیلی بد کرد و من به خواست (اشتباه) خانواده ام و با دلی نا مطمئن نامزد پسر خاله ام شدم ...
هر کس ما رو کنار هم میدید تعجب میکرد اقوام پدری هر دومون؛ آدم های توی خیابون، دوستام ... ما اصلا به هم نمی خوردیم و اوایل من دلم نمیخواست به کسی معرفیش کنم... اما خب مهربون بود و شیفته ی من .
من هم کم کم داشتم بهش علاقمند میشدم که یه روز که دعوا داشتیم فهمیدم یعنی خودش اعتراف کرد گذشته ی وحشتناکی داشته انواع انحرافات جنسی و غیر جنسی رو تجربه کرده بود . و خیلی اختلافات دیگه ای که با هم داشتیم باعث شد که حالا با گذشت یکسال و چند ماه از نامزدی مون برای من تنها اندکی کشش جنسی داشته باشد و دیگه هیچ...
نه دلم و نه عقلم هیچ کدوم منو برای زندگی با پسر خاله ام همراهی نمیکنن . ( دوست دارم جدا شم اما واقعا می ترسم تنها بمونم با میلی سرکش که در من بیدار شده... یا گیر آدم بدتر از ایشون بیفتم. )
مرتبط :
کسی نیاز جنسی دختری که نمی تونه ازدواج کنه رو درک میکنه ؟
ما جوون ها، بخاطر عدم ارضای نیاز جنسی باید یقه کی رو بگیریم ؟
خودتون رو اسیر نیاز جنسی نکنید تا جوونی تون نابود نشه
تکلیف نیاز جنسی دخترانی که به تجرد قطعی رسیدند چیه ؟
دخترتون باید آبروتون رو ببره تا بفهمین نیاز جنسی فقط مال پسرا نیست ؟!
دخترم، گاهی گریه م میگیره از این که نیاز جنسی دارم
← مسائل رفتاری دوران عقد (۴۷۲ مطلب مشابه)
- ۲۹۱۷ بازدید توسط ۲۰۷۷ نفر
- سه شنبه ۹ خرداد ۹۶ - ۲۲:۲۹