سلام دوستان سوال دارم ازتون ، خواهش خواهش خواهش جواب بدید
من تقریبا یک سالی هست که با پسری آشنا شدم ( خانوادهها در جریانن، 6 ماه تقریبا با خانوادش تعامل داشتم و بعد اجازه خواستن که پسرشون باهام حرف بزنن) ایشون هم دانشگاهیم بود ولی رشته ش فرق میکرد... علاقه شدیدی بهم داره و اینو ثابت کرده و لازم به توضیح نیست چون طولانیه...
من یه دختر چادری از خانواده مقیدی هستم ایشون ولی یه مقدار کمتر از ما، یعنی مادرشون و خودشون بیشتر مذهبی هستن و خواهر و برادراش نه!
الان چند باری خواستگاری اومدن و منتظر جواب منن اما یه موضوعی هست که به هیشکی نمیتونم بگم و سختمه که راجع بهش حرف بزنم..
قرار بود یک بار با آقا پسر حرف بزنیم راجع به ی سری توافقات، توی ماشین نشسته بودیم ایشون علاقه از چشماش موج میزنه ندیدم نگاهی به جایی جز چشمام و صورتم داشته باشه! البته من ندیدم
ولی اون روز توی ماشین یکدفعه داشت حرف میزد دستشو گذاشت روی دستم، من عین برق گرفته ها شدم همچنین از جام پریدم، تنم یخ کرده بود، نمی دونستم کار درست توی اون شرایط چیه، سریع دستمو از زیر دستش بیرون کشیدم، دستمو گذاشتم روی دستگیره در ماشین که درو باز کنم و برم ولی محکم در و گرفت و مدام خواهش میکرد که به حرفاش گوش بدم ولی من با اصرار پیاده شدم و رفتم سر خیابون ولی اومد سر خیابون وایستاد و هی اصرار کرد که سوار بشم منم چون دیدم شرایط خوب نیست و ممکنه مردم فکر بدی کنن در پشت رو باز کردم و سوار شدم و دیگه جلو ننشستم
شروع کرد معذرت خواهی که به خدا مدیونی اگر فکر کنی به خاطر هر چیزی غیر از دوست داشتن این کار کردم، گفت نمیدونم چم شده بود یه لحظه مثل علاقه ای که آدم به یه بچه داره که اینقدر شیرینه میخواد بغلش کنه اون حسو پیدا کردم ( مدام داشت سعی میکرد به من بفهمونه که کارش به خاطر حس جنسی نبوده ) هی ازم خواهش میکرد که ببخشمش میگفت دارم میمیرم همش دارم فکر میکنم شما دارید در مورد من چه فکری میکنید از خودم بدم میاد و از این حرفا....
راستی قبل این ماجرا هم ی بار بهم گفت دلم میخواد لپاتو بکشم، میشه؟ ( خدا میدونه من هیچ وقت غیر رسمی باهاش حرف نزدم ولی اون به شدت ابراز علاقه میکنه ) ولی من گفتم شوخی میکنید؟ گفت نه خیلی دوست دارم محرم باشیم و اینکارو کنم!
از نظر خانوادم و همه دوستام خیلی پسر سر به زیر و خوبیه، درسته در حدی که من میخوام مذهبی نیست ولی خیلی صاف و سادست خیلی پشتکار داره..
اما من نمیتونم این دو تا موضوع رو به خانوادم و حتی صمیمی ترین دوستام بگم، همش دارم خودمو میخورم همش توی عذابم، احساس میکنم بهش بی اعتماد شدم...
ولی میدونم اگر بهش جواب منفی بدم بازم ولم نمیکنه...
ی چیز دیگه هم هست میترسم فقط جذب چهره ام شده باشه...
بچه ها خواهش میکنم کمکم کنبد، این نگرانیا داره خلم میکنه، میترسم آدمی که به خاطر علاقه به خوش اجازه این حرفا و کارارو داده بعدا هم ممکنه برای کاراش دلایل و توجیه بیاره
آقایون نظرشونو بگن، منم مثل خواهرتون خواهش میکنم
خانوما هم بهم کمک کنید خواهرانه.
← مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)
- ۳۱۷۰ بازدید توسط ۲۴۴۳ نفر
- يكشنبه ۳۰ فروردين ۹۴ - ۱۹:۵۷