اگر کمکم کنید ممنونتون میشم.
دختری هستم که خدا رو شکر از نعمت چهره خوب بر خوردارم ( همچین تحفه ای هم نیستم ولی شکر خدا میگن خوشگلم ) روی این حساب و اینکه خانواده ی با آبرویی دارم از قبل به بلوغ رسیدنم خواستگار داشتم ( بیشتر از اون چه فکرشو کنین بده، چون حس خیلی بدی به دختری که هنوز نمیفهمه ازدواج چیه دست میده و باعث تنفر از ازدواج تا مدتها میشه ) یکی از اون خواستگار ها برادر شوهر خالم بود که به شدت سمج بود.
به بهانه های مختلف خودش یا خانوادش میومدن خونمون یا آفتابی میشدن پیش من. خانوادم خیلی سعی کردن من متوجه نشم اما اونا انقدر تابلو بودن که من بالاخره دوزاریم افتاد. نه من به بلوغ جنسی هنوز رسیده بودم و نه توی هیچ زمینه ای اونها هم کفو خانوادمون نبودن. پدرم خیلی مودبانه بارها جواب رد دادن تا اینکه نهایتا گفتن من اصلا نمیخوام الان دخترم رو شوهربدم اذیتش نکنید (خالم خیلی اذیتم میکرد و بهم فشار میاورد.... )
از اوم ماجرا 13_14 سال میگذره، طرف زن داره بچه داره اما هنوز بیخیال نشده .... عروسیش ما رو که سوت دیزی محسوب میشدیم و اصلا رسم نبود این نسیت ها دعوت بشن دعوتمون کرد و خدا شاهده با لبخند لابه لای جمعیت زنها نگاه میکرد تا منو ببینه!!! جوری که خانمها گفتن چرا داماد هیزه؟! زنش کنارشه ولی داره بین ما چشمهاش میچرخه!
بارها با پرایدش(!!!!! ) میومد هی از جلوی من و برادرم که روی ویلچیر میشینه با لبخند رد میشد!!!! یعنی مثلا من مایه دارم!!! اسم دخترش رو هم اسم من میخواست بذاره که خدارو شکر برادرش نذاشته! جلوی مادرم دراز کشید و ببخشید ماتحتشو طرف مادرم کرد توی جمع که چرا دخترت رو بهم ندادی! !!! انگار ارث باباش بودم! مادرش جواب سلام مامانمو تا همین دو سال پیش نمیداد!
خلاصه اینارو گفتم که بدونید چقدر رفتارهای سخیف و بچه گانه کرده باهام....
حالا مشکل من با خاله و دخترخاله ی نفهمم هست... من آب میخورم میگن زن فلانی هم آب خورده! دانشگاه قبول شدم گفتن آره اونم قبول شده بوده نرفته، مامانم موهاشو رنگ میکنه میگن زن فلانی هم اتفاقا رنگ کرد (خب واقعا به ما چه؟!) مبل میخریم میگن برادرشوهرم مبل خریده از شما بهتر!!!! حتی من لباس یه بار میخواستم بخرم دختر خالم یه کاره گفت اندازه تو نیست اندازه زن عمومه! !!!اصن تابلوئن!
خلاصه امون منو بریدن! جوری وانمود میکنن انگار قضیه برعکس بوده!!!! تازه خدارو شاهد میگیرم ما کوچکترین بی احترامی بهشون نداشتیم! حالا هر خواستگاری عالی ای که برام میاد مادر دختر شروع میکنن یه چیزی توش پیدا کنن مسخره کنن یا بگن مالی هم نیست طرف! و چپ و راست سعی میکنن پز اونو به من بدن در حالی که وجدانا از پدرم حتی طرف همه چیزش پائین تره چه برسه به بعضی خواستگارام
یه زمانی چاق شده بودم انقدر مسخرم کردن..... بعد اینهمه سال متوجه شدم بچشون مشکل داره طفل معصوم ولی خالم یک بار صداش رو در نیاورد، زنش انسولینی بوده بهش نگفتن بعد ازدواج فهمیده و سه بارهم بچه سقط کرده و این یکی هم خدا معجزه کرده بهشون داده ولی خالم لام تا کام چیزی نگفته ولی چاقی من رو همه عالمو آدم فهمیدن.....
من همیشه بچشون رو دعا میکنم .بخدا بخاطر رفتارای زشتشون هیچوقت نشده بگم دلم خنک شد خدا حالشو گرفت! اون طفل معصوم گناهی نکرده.
ولی اگر این قضیه عکس بود خالم آبرو مارو برده بود.کما اینکه گاهی مریضی چیزی میشم مثل یه سرماخوردگی ساده شروع میکنه یه جوری غیر مستقیم وانمود کنه من عیبی دارم!!! اصلا یه تختش کمه!
دوستان کسی هست مشکل منو داشته باشه؟چکار کنم از دست این جماعت نفهم؟ مگه گناه من جی بوده که جوابم منفی بوده؟؟؟؟
مامانم میگه بسپارشون به خدا اون جوابشونو میده،کسی با این تجربه بوده که بسپار به خدا و خدا عوضشو بده؟ همیشه میگم خدایا همسری قسمتم کن که جواب اینهمه سال اذیت کردنشونو بگیرن بشینن سرجاشون. ..
تو رو خدا کمکم کنین خیلی رو اعصابم هستن....
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۱۹۲۸ بازدید توسط ۱۴۸۳ نفر
- جمعه ۱۶ مرداد ۹۴ - ۲۲:۳۰