به نام خدا
سلام
چرا ؟ نمی دونم . چرا نمی تونم خوشبین باشم ، امیدوار باشم .
بهتر از یه استاد معارف می تونم درباره ی عدالت خدا و مصلحت و خیر و شر سخنرانی کنم .خدای نکرده عدالت و خیرخواهی خدا رو هم زیر سوال نمیبرم ، ولی نمی تونم نسبت به ازدواج خوشبین باشم . دائما تو ذهنمه که ازدواج نمی کنم یا اگه نهایتا ازدواج کنم ازدواج موفقی ندارم .
راستش من می ترسم امید داشته باشم . می ترسم فانتزی داشته باشم ، میترسم خوشبین باشم و یه روز برسه که امیدم ناامید بشه .
اون روز بزرگترین کابوسم تمسخر خودم و دیگران باشه که چی فکر میکردی چی شد . چه قدر احمق بودی که امید داشتی فکر میکردی یه روزی آرامش یه زندگی مشترک رو حس میکنی . چه رویاهای برای خودت ساخته بودی ...
منطقی هم که تو ذهنم تثبیت شده اینه :
تو انتظار و امیدی نداشته باش اگه اتفاق افتاد که چون فراتر از انتظارته خیلی خوشحال میشی و اگه نشد خب تو آمادگی شو داشتی و تو ذوقت نمی خوره . در عوض به خودت نمی خندی ، دیگران تیکه نمی ندازن که چه قدر ذوق داشتی و هول بودی .
بعضی اوقات متاسفانه گله میکنم از خدا که چرا همه چیز رو زوج آفریدی ؟ چرا من باید به جنس مخالف نیاز داشته باشم ؟ می دونم این حرفم ناشکریه و از اساس غلطه ولی بعضی اوقات تحت فشار روحی و نیاز های عاطفی و جنسی و حرف مردم له میشم و صبرم تموم میشه ...
من باید چی کار کنم ؟
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) ← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۱۸۱۳ بازدید توسط ۱۳۶۱ نفر
- شنبه ۲ مرداد ۹۵ - ۲۲:۰۹